همگانی کافه ادبیات| انجمن یک رمان

[**Somaye**]

- من فقیرم...
+ خب یعنی چی؟
+ پول رستوران نمیتونی بدی؟ کنار جاده میشینیم
+ هدیه نمیتونی بخری؟ دستمو بگیر
+ ماشین میخوام چیکار؟ پیاده قدم میزنیم
- آخه من ....
+ دوسِت دارم

 

[**Somaye**]

نه مشکل از تو نیست
مشکل از منه که اجازه میدم یه اشتباهو چن بار تکرار کنی و یه بار واس همیشه ازت نمیگذرم..
‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

[**Somaye**]

ما فقط دوست معمولی بودیم!
وقتی شب به شب بیدار می ماندیم به پای هم توی صفحه های مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد لابلای حرف زدن های بی‌خودمان از روزمرگی های بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بی معطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لب های وامانده ات و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفته ام مخصوص آدم های خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم می آید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[**Somaye**]

به تو براى اينكه ميتونى ساعت ها از من بی خبر باشى حسودیم میشه، برای همه‌ى اون لحظه ها كه تصميم آخرت رفتن بود...
من بهت حسودیم میشه وقتی میبینم با خيال راحت تلفنت روم خاموشه و فكر ميكنى پرونده‌ى من برا هميشه تو زندگيت بسته شده
تو كه نميدونى من چقدر خستم از خودم، تو كه نميتونى منو ببرى از پيش خودم لااقل بگو دنيا بدون من چجوريه؟!

 

[**Somaye**]

قبل از رفتن نگاهی به من کرد. ولی چیزی نگفت. بعد از ده ثانیه رویش را آن طرف کرد و رفت. انگار حرفی نگفته داشت و هنوز هم عادت های قدیمی اش را ترک نکرده بود. هنوز حرف هایش را در خودش میریخت. دلم میخواست به او بگویم چند روز دیگر بماند. فکر کنم سفر خسته کننده ای داشت. اما انگار خسته نبود. شاید هم فقط ظاهراً اینگونه بود. او همیشه با چشمانش لبخند میزد و دلتنگی اش را ابراز میکرد. وقتی بعد از یک سال آمد و مرا دید، هیچ تغییری تکرده بود. برایم خیلی عجیب بود که هنوز هم مانند آن روز ها خنده رو و مهربان بود. حرفی به من زد و گفت که یادم بماند《 هیچوقت فاصله دلیل قانع کننده ای برای از بین رفتن احساسِ خوبِ بینمان نیست، وقتی که من از دور صدایت را از پشت تلفن میشنوم و احساس میکنم کنارمی، مطمئن میشوم که از من...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[**Somaye**]

گفت: "بخاطر خودت از تو دست کشیدم،برای اینکه بیشتر آسیب نبینی!"
مثل این می ماند که در دریا غرق شوم و آخرین تلاشهایش را هم برای نجاتم دریغ کند!
چطور میشد بدون او آسیب نبینم؟
خدای من انگار نمی دانست آینده ی آرزوهایم به بودنش بند است!
او دست هایم را در حین غرق شدن رها کرد
تا آسیب نبینم!
چه توجیه احمقانه ای...

 

[Alef_Gaf]

دلم برایت تنگ شده
همانقدر که نمی‌دانی
همانقدر که نمی‌فهمی!

 

[Alef_Gaf]

نه اسمش عشق است
نه علاقه
نه حتی عادت
خریت محض است
دل تنگ کسی باشی که دلش با تو نیست...!

 

[Alef_Gaf]

شده دلتنگ باشی چاره نیابی
جز اشک!
من به چاره‌ی بی چاره
دچارم هرشب....​

 

[Alef_Gaf]

همیشه جرات عاشقانه جدا شدن رو داشته باش
اما حقارت به زور نگه داشتن رانه!