متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان ملعبه کبود | •|METATRON|• / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع paaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 333
  • کاربران تگ شده هیچ

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «ملعبه کبود» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
به نام خدایی که بر ذات وی
محال است هرگز برد عقل پی

نقد همراه رمان ملعبه کبود
نویسنده: AROHI •|METATRON|•

#4
از در خروجی دانشگاه که خارج شدم نفسی تازه کردم و هوای تازه پاییزی را به ریه‌هایم کشیدم. کل وجودم به یک‌باره مملو از حس مثبت شد. کیف یک طرفه درسی‌ام را که درحال افتادن از روی دوشم بود، بالا انداختم و به سرعت قدم‌هایم اضافه کردم. امروز برایم با روزهای دیگر متفاوت بود چون اولین روز دانشگاهم بود که به خوبی هم سپری شده بود. (تکرار افعال یکسان در چند جمله‌ی پشت سر هم، از جذابیت متن می‌کاهد. سعی کنید از افعال متفاوتی استفاده کنید.) لبخند کجی زدم. خیلی برای امروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #3
نقد همراه رمان «ملعبهٔ کبود» توسط منتقد WHITE SKY


پست یازدهم

با چشمانی درشت شده نگاهش می‌کردم. دیگر به معنای واقعی مطمئن شدم که او واقعاً باید مخش به جایی خورده باشد! شاید همان اوایل بچگی! با فکر خودم لبخند گشادی بر روی ل**ب‌هایم پهن شد که با صدای پر تحکم مامان، خیلی زود از چهره‌ام رخت بست.
مامان: مسخره بازی رو بذار کنار آراز، آرش بریم.
*حالت صورت و بدن مادر ترانه جای توصیف داره. از اونجایی که تا حالا ظاهرش هم توصیف نشده، بهتره به ویژگی‌های ظاهریش هم بپردازید.
به تبعیت از مامان همگی راه افتادیم. به آراز که ل**ب و لوچه‌اش حسابی آویزان شده بود، نگاه کوتاهی انداختم.
*ظاهر آراز رو توصیف کنید، چهره و حالت بدنش رو.
ناخودآگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
11,903
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #4
به توکل نام اعظمت، بسم الله
نقد همراه رمان ملعبه کبود
منتقد: ASHVAN._.pd


#21


نفس عمیق و بلندی کشیدم که ناخودآگاه صدایش بلند شد. با اینکه هنوز نفس‌هایم کامل برنگشته بود، خیلی زود با لبخند ملیحی جوابش را دادم:

- نه دورت بگردم چیزیم نشده. فقط دارم از پله‌های خونه عموی مادرم میام پایین. در همان حال باز نفسی تازه کردم و دوباره به راه افتادم.(بهتره این قسمت رو از پرانتز خارج و داخل مونولگ‌هاتون بنویسید تا متن یکدست‌تر به نظر برسه)

خواست حرفی بزند که بی‌خبر میان حرفش افتادم و با خنده ادامه دادم:

- انقد که پله‌هاشون زیاده آدم از نفس میفته.

همزمان با گذشتن از آخرین پله یکباره با هل گفتم(جمله‌های کوتاه بین دیالوگ‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا