متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان جوخه‌ بزهکاران | kiyara sharifi & maryam.shakibaei / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 366
  • کاربران تگ شده هیچ

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «جوخه بزهکاران» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
11,903
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #2
نقد همراه جوخه بزهکاران
منتقد: ASHVAN._.pd


#پارت ۱۱



دقایقی بود که سکوت در اتاق حکم فرما شده بود. آسکار نگاهش را روی کلارایی که متفکرانه به صفحه‌ی موبایلِ درون دستانش خیره بود و هنریکِ در فکر فرو رفته‌ای که یک چشمش را باریک کرده و به نقطه‌ی نامعلومی زل زده بود، چرخاند.
(سعی کنید تنوع فعل‌های خود را بیشتر کنید. تکرار فعل‌ بود در این قسمت نظم متن شما را به هم می‌ریزد. همچنین وجود جمله‌ی طولانی بعد از جمله‌ی ابتدایی موجب گیج شدن مخاطب می‌شود و او را وادار می‌کند از اول برگردد و متن را بخواند. شما می‌توانید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #3
پارت شماره چهار


ناپل؛ ایتالیا. سال 2011 میلادی.

پای برهنه‌اش را روی لبه‌ی بالکن ساختمان گذاشت. سعی می‌کرد نگاهش تنها به خانه‌های یک شکل و مرتب شهر باشد و چشمانش به پایین سوق نیابد.
- م...مامان! مامان اونجا چیکار می‌کنی؟
(در این قسمت لحن دخترک می‌توانست ذکر شود. ترسیده بود یا کنجکاو یا متعجب؟)
صدای دخترک پانزده ساله‌اش در گوش‌هایش پیچید و لرزی به جانش انداخت؛ لرزی از آرامش! به خاطر همین صدای معصوم هم که شده باید زندگی دخترش را از حضور خود پاک می‌کرد. نگاه از ساختمان نارنجی رنگ آن‌طرف خیابان گرفته و آرام به سمت جولیا بر‌گشت. لبخندی بر لبان باریک رژ سرخ خورده‌اش نشاند. همیشه دوست داشت آراسته بمیرد و حالا انگار داشت به تک تک آرزوهایش می‌رسید. با همان کت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KiyaraSh

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #4
صدای شیون و زاری کاترینا در محیط کوچک رستوران پیچید و نگاه خشمگین ریموند (توصیف دقیق‌تر از ظاهر ریموند باید ذکر شوند. ابروهای زمختش بالا رفته اند؟ چشمانش قرمز گشته است؟) را به سوی کلارا کشاند. کلارا دستپاچه ولوم موبایلش را پایین آورد و درحالی که نگاه محزونش به صفحه‌ی موبایلش بود، گفت:
- اوه خدای من! ببین دخترِ طفلکی چطور به خاطر پدرش گریه می‌کنه!
صدای گریه‌‌ی کاترینا هنوز به گوش هنریک می‌رسید و او با چهره‌ای مچاله شده به کلارا که با بغض به کولی بازی‌های کاترینا خیره بود، نگاه می‌کرد. با کلافگی نگاه از کلارا که کم مانده بود اشکش سرازیر شود، گرفت و درحالی که زیر ابروان پر و قهوه‌ای‌اش را‌ می‌خاراند، گفت:
- واقعاً مسخره‌ست!
آسکار آخرین قلپ از قهوه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
عقب
بالا