متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان زنده‌مرگی | AzarmDokht / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 251
  • کاربران تگ شده هیچ

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «زنده‌مرگی» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • #2
این نقد براساس پست‌های ارائه شده می‌باشد.

***
فریاد بلند مرد،
فریاد یعنی صدای بلند، پس آمدن فریاد مرد یا صدای بلند مرد درست هست.
در گوش حسین پیچید. سرش را به تأسف تکان داد و رویش را برگرداند تا چیز دیگری نببیند. امروز قصد کرده بود از میدان به خانه برود، اما گویی میدان باز هم درگیر تحولاتی دیگر بود!
نسیم سردی از میان برف یخ‌بسته گذشت و به استخوان‌هایش نفوذ کرد. پالتوی پشمینش را دور خود پیچید و دستانش را (به دور تنش) حلقه زد. فکش را به یقه‌ی پالتو رساند و دم عمیقی گرفت.
فریاد دیگری شنید و صدای بلند خان که با لبخندی محزون رو به جمعیتی که دور میدان ایستاده بودند، می‌گفت:
- سزای آدم نالایق،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Farzaneh.Rezvani

ZahraHayati

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
975
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سن
25
  • #3
با سلام و عرض خسته نباشید به شما نویسند رمان « زنده‌مرگی »


نقد همراه پست‌های :17-18-19-20-21

:rose:پست 17

- نکنه حرف‌های محمد راست بوده؟
تو با خان ساخت و پاخت کردی؟ یعنی همان (همون) روزی که بدون اطلاع ما رفتی منزل خان و برگشتی، باهاشون هم‌دست شدی؟
آهی از افسوس بی‌صدا از میان سینه‌ی ستبر حسین گذشت. با دستی پیشانی‌اش را لمس کرد و چشمانش را محکم برهم فشار داد. (فشرد بهتر است) دندان‌هایش را برهم سابید و نفس‌عمیق و تندی کشید.
- مقداد!
مقداد تیز و برنده نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ZahraHayati
عقب
بالا