شاعر‌پارسی اشعار خسرو گلسرخی

  • نویسنده موضوع Samira-M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 159
  • کاربران تگ شده هیچ

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
downloadfile.gif



تا آفتابی دیگر

رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد...
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت.
گوش ها را باز خواهم کرد...
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد...
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
مرد خاکی


مردی درون میکده آمد
گفت: کشمکش ِ پنجاه و پنج.
از پشت پیشخوان
مردی به قامتِ یک خرس
دستی به زیر برد
تق -
چوب پنبه را کشید
و بی خیال گفت: مزه...؟
مرد گفت: خاک...
"دستی به ته کفش خویش زد."
الکل درون کبودی لیوان، ترانه خواند.
وقتی شمایل بطری
از سوزش عجیب نگهداری
و بوی تند رها شد
آن مرد بی قرار،
دست خاکی خود در دهان گذاشت.
ناگاه از تعجب این کار
سی و هشت چشم ِ نیمه خمار بسته،
باز شد
و شگفتی و تحسین ِ خویش را
مثل ستون خط و خالی سیگار
در چین ِ چهره ی آن مرد ِ گرم
خالی کرد...
ناگاه
مردی صدای بَمَش را
بر گوش پیشخوان آویخت:
- میهمان ِ من، بفرمایید...
چند لحظه سکوت، بعد
صدای پر هیبت مردی دگر
فضای دود ِ کافه را شکافت:
- من شرط را باختم به رفیقم
میهمان من، بفرمایید...
حساب شد.
در اوج ِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
خواب یلدا


شب که می آید و می کوبد پشت ِ در را،
به خودم می گویم:
من همین فردا
کاری خواهم کرد
کاری کارستان...
و به انبار کتان ِ فقر کبریتی خواهم زد،
تا همه نارفیقان ِ من و تو بگویند:
"فلانی سایه ش سنگینه
پولش از پارو بالا میره..."
و در آن لحظه من مرد ِ پیروزی خواهم بود
و همه مردم، با فداکاری ِ یک بوتیمار،
کار و نان خود را در دریا می ریزند
تا که جشن شفق ِ سرخ ِ گستاخ مرا
با زُلال خون ِ صادقشان
بر فراز ِ شهر آذین بندند
و به دور ِ نامم مشعل ها بیفروزند
و بگویند:
"خسرو" از خود ِ ماست
پیروزی او در بستِ بهروزی ِ ماست...
و در این هنگام است
و در این هنگام است
که به مادر خواهم گفت:
غیر از آن یخچال و مبل و ماشین
چه نشستی دل ِ غافل، مادر
خوشبختی، خوشحالی این است
که من و تو
میان قلبِ پر مهر ِ مردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
زخم سیاه


که ایستاده به درگاه...؟
آن شال سبز را ز ِ شانه ی خود بردار
بر گونه های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است...؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو
از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار،
در چشم من،
همیشه زمستان است...
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ای پریشانی...



مردی که آمد از فَلق ِ سرخ
در این دم آرام خواب رفته،
پریشان شد
ویران.
و باد پراکند
بوی تنش را
میان خزر،
ای سبز گونه ردای شمالی ام
جنگل!
اینک کدام باد
بوی تنش را
می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
که شهر به گونه ی ما
در خون سرخ نشسته است....؟
آه ای دو چشم فروزان!
در رود مهربان کلامت
جاری ست هزاران هزار پرنده،
بی تو کبوتریَم بی پر ِ پرواز...
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
918
پسندها
15,338
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
سروده‌های خفته


۱
در رودهای جدایی،
ایمان ِ سبز ِ ماست که جاری است
او می رود در دل مرداب های شهر
در راه آفتاب،
خم می کند بلندی هر سرو سرفراز...
۲
از خون من بیا بپوش رَدایی
من غرق می شوم
در برودت دعوت
ای سرزمین من،
ای خوب جاودانه ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره های ساکت تپیدن آن؟
۳
در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من!
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهان مانده
در تن خاک
کجای ریزش باران ِ شرق را
خواهید دید؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرّم
آن برج ِ بی دفاع...
۴
این سرزمین من است که می گرید
این سرزمین من است
که عریان است
باران دگر نیامده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا