متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان داوودی‌های زرد | آیدا رضوانیان / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 275
  • کاربران تگ شده هیچ

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~
مشاهده فایل‌پیوست 559415

با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «داوودی‌های زرد» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقدان خود سوالاتتان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
نقد همراه رمانِ داوودی‌های زرد
نویسنده: Ayda_rzv Ayda_rzv
این نقد متعلق به Hana.BanU ☯ Hannaneh Bamiri می‌باشد


پارت 6
فضای تاریک و نمور اتاق، او را به گذشته پرتاب کرده است. فکرش را هم نمی‌کرد روزی دوباره بلایی مشابه ده سال پیش بر سرش نازل شود. پدر که برخلاف خودش، حواسش جمع بود؛ همان ده سال پیش او را به کلاس‌های ورزش‌های رزمی فرستاد.
شک نداشت حتی خود پدر هم تصورش را نمی‌کرد پس از بازنشستگی‌اش، باز هم دشمنانی داشته باشد. هرچند که هنوز دو به شک بود. آیا فردی که او را دزدیده بود، دشمنی‌ای با پدرش داشت یا قضیه فرق می‌کرد؟
افکارش مجال تجزیه و تحلیل به او نمی‌دهد. طناب محکمی که مچ دستانش را از پشت به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #3
پارت #۱۳

-نمی‌دونم. فقط فهمیدم که اعصابش به شدت قاراشمیشه. اصلا اون روز کلا (تنوین) به هم ریخته بود. دیر اومد؛ دو تا از کلاس‌ها رو از دست داد. بعد هم که اومد همش به مژده نگاه می‌کرد می‌رفت تو فکر. دست اخر (کلاه آ) هم رفتنی گفت ممکنه یه چند وقتی نباشه و نگرانش نشیم. همون شب تورج خان با من تماس گرفت چون فکر می‌کرد من از مژده خبری دارم؛ ولی من هیچی نمی‌دونستم. مژده بعد دانشگاه از من خداحافظی کرد و با عجله رفت. از اون زمان تا حالا، نه خبری از مژده شده و نه امید. من واقعا (تنوین) نگران هر دوشون شدم. یه چیزی خیلی ذهنم رو مشغول کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ayda_rzv
عقب
بالا