نقد همراه نقد همراه رمان لاکمیا | حافظ وطن دوست / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع M.Fakher
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 378
  • کاربران تگ شده هیچ

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,581
پسندها
38,660
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~
1002615_6cbe20416eeb4a86babce057ccd7f6b1.jpg

با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «لاکمیا» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقدان خود سوالاتتان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,581
پسندها
38,660
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
#7
تو رستوران نشسته بودیم و من به غذا خوردن سما نگاه می‌کردم.
سما: تو نمی‌خوری؟
من: نه من تازه غذا خوردم.
(اول اینکه نوشتن این‌طوری دیالوگ‌ها غلطه باید این‌طوری بنویسیش:
سما پرسید:
- تو نمی‌خوری؟
- نه من تازه غذا خوردم.


و اینکه یکم بیش‌تر حالا کارکترها رو توضیح بدین, این‌طوری رمانتون شباهت زیادی به گزارش داره نه یه داستان. سما لقمه‌ش رو جوید و پرسید: - تو نمی‌خوری؟ سرم رو به علامت مخالفت تکون دادم و خیره به خوردن سریعش گفتم: - نه نمی‌خورم.)
گوشیم زنگ خورد. سما قبل از من چنگ زد و گوشی رو از روی میز گرفت.
من: هوی چته وحشی، آخه آدم این‌قدر فضول. پوزخندی زد. (تنها پوزخند زدن کافی نیست لازمه میمیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

*End*

منتقد انجمن + مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,511
پسندها
20,045
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
28
 
  • مدیر
  • #3
{به توکل نام عظمت بسم الله}

نقد همراه رمان لاکیما

نقد پارت‌های ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰، ۳۱

منتقد: *End* "Toni"

#27

***

(فصل سوم)
(یک هفته بعد)
شب بود. کنار خیابون وایساده بودم. (وایستاده بودم.) خلوت بود؛ حتی یه نفر هم رد نمی‌شد. هیچ خونه‌ای هم اون دور و اطراف نبود. (کمی شکل خیابان را توصیف کنید؛ مثلاً دو طرفه است، یک طرفه است، باریک است و...) یه‌ذره جلوتر رفتم و همون‌جا وسط خیابون دراز کشیدم و به آسمون نگاه کردم. نمی‌دونم چند دقیقه گذشته بود که صدای حرف زدن چند نفر رو شنیدم. (صدا از کدام طرف آمد؟ مثلاً از پشت سرش، سمت چپ یا سمت راست یا...)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *End*

h.v_asel

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,036
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • #4
{به توکل نام عظمت بسم الله}

نقد همراه رمان لاکیما

نقد پارت‌های ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰، ۳۱

منتقد: *End* "Toni"

#27

***

(فصل سوم)
(یک هفته بعد)
شب بود. کنار خیابون وایساده بودم. (وایستاده بودم.) خلوت بود؛ حتی یه نفر هم رد نمی‌شد. هیچ خونه‌ای هم اون دور و اطراف نبود. (کمی شکل خیابان را توصیف کنید؛ مثلاً دو طرفه است، یک طرفه است، باریک است و...) یه‌ذره جلوتر رفتم و همون‌جا وسط خیابون دراز کشیدم و به آسمون نگاه کردم. نمی‌دونم چند دقیقه گذشته بود که صدای حرف زدن چند نفر رو شنیدم. (صدا از کدام طرف آمد؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : h.v_asel
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *End*

*End*

منتقد انجمن + مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,511
پسندها
20,045
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
28
 
  • مدیر
  • #5
امضا : *End*

BlaCkfloWeR

مدیر بازنشسته طبیعت
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
979
پسندها
14,762
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سطح
24
 
  • #6
به نام خدا
#17

من: اون پسر من بودم؟(بجای من می‌تونید مثلا بگید گفتم، و بعد دو نقطه می‌ذارید، یک خط میاید پایین و خط فاصله برای دیالوگ می‌ذارید)
فلورا: آره؛ مادر واقعی تو رو هم همون گروه از خون آشام‌ها کشتن؛ اون هم فقط به این دلیل که با پدرمون دشمن بودن. تو رو هم یه نفر دیگه نجات میده و به یه خانواده‌ی دیگه می‌سپاره.(بازم همین مسئله وجود داره که بالا عرض کردم، بهتره که حالت فلورا رو بیان کنید، مثلاً: با نفرت گفت/درحالی که سعی می‌کرد خشمشو کنترل کنه گفت/ دست‌هاش مشت شد و ادامه داد/ و...)
من: خانواده‌ای که من الان باهاشون زندگی می‌کنم.
فلورا: درسته؛ نمی‌دونم دقیقا[COLOR=rgb(36, 206...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : BlaCkfloWeR
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *End*
عقب
بالا