ENFP پیکارگر | ENFP

[اِنزوا؛]

 

[اِنزوا؛]

یه ENFP وقتایی که صدبار نظرش یا مسیر زندگی و تصمیماتش رو عوض می‌کنه چون می‌ترسه تو روتین گیر بیوفته، بدون اینکه بفهمه داره ردفلگ‌بازی درمیاره.

 

[اِنزوا؛]

چهار تا شخصیت یه ENFP
1. اونی که تو همه جمع‌ها راحت جا پیدا می‌کنه
2. اونی که یهو درونگرا میشه و خلوت میخواد
3. اونی که پر تخیل و ایده و رویاست
4. اونی که فقط تو لحظه زندگی می‌کنه

 

[اِنزوا؛]

اگه ENFP یه حس و حال بود، حس امنیت و آرامش وقتی توی هال خونه‌ای و افتاب از لای پرده‌ها داره به داخل میتابه رو می‌داد.

 

[اِنزوا؛]

به‌عنوان یه ENFP صبور و مهربون فقط یه نوک سوزن با سلیطه‌شدن و جردادن همه اطرافیانم فاصله دارم (فقط امروز نه. هر روز اینم)

 

[اِنزوا؛]

دشمن یه ENFP :
اونی که برای خرکردن بقیه مموش میشه
اونی که میخواد عقایدش رو تحمیل کنه
اون پرمدعایی که همش گوزگوز می‌کنه
اونی که بهشون میگه آروم باشن

 

[اِنزوا؛]

هیچکس :
یه ENFP ساعت سه صبح : پنج دقیقه دیگه تو اینستا ول می‌چرخم بعد می‌خوابم. فقط پنج دقیقه * سه ساعت و نیم بعد با چشمای به خون نشسته گوشی رو کنار میذاره تا تازه بخوابه درحالی که باید نیم ساعت پیشش از خواب بیدار میشد*

 

[اِنزوا؛]

؛ ENFP چطور بچه‌ای بود؟
اون بچه به شدت خلاقی که برای سوال "وقتی بزرگ شدی می‌خوای چیکاره بشی؟" طرفای 173737363 تا جواب داشت. همونی که هرجا می‌رفت سریع دوست پیدا می‌کرد و موقع نقاشی‌کردن برای نقاشی‌هاش یه داستان خاص داشت که برای مامان باباش تعریف میکرد. ذهن خلاق و خیال‌پردازی داشت و عاشق داستان شنیدن و تعریف کردن بود.