اَنجی پاسخ داد: «اون به دانـا تعلق داره». لورین پرسید: «تعلق داره؟ آیا آنابل یه موجود زندهاس؟» دانـا با سردرگمی تکرار کرد: «آیا اون زندهاس؟ اون حرکت میکنه. زنده رفتار میکنه. اما نه، فکر نمیکنم زنده باشه». اَنجی درحالیکه در آنسوی میز اشاره میکرد گفت: «آنابل تو اتاق پذیراییه. روی مبل نشسته». لورین به سمت چپش، به سمتِ اتاق پذیرایی نگاه کرد: «منظورت اون عروسکه؟». اَنجی جواب داد: «درسته. همون عروسکِ پارچهای ژندهپوش. اون آنابله. اون حرکت میکنه!». اِد بلند شد و به سمتِ اتاق پذیرایی قدم برداشت تا عروسک را بررسی کند؛ عروسک بزرگ و سنگین بود؛ اندازهی یک بچهی چهار ساله؛ با پاهای باز روی مبل نشسته بود. درحالیکه چشمانِ بدونِ مردمکِ سیاهش به او خیره شده بودند، لبخندی که روی صورتش نقاشیشده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.