داستان داستان فارسی | یادداشت‌های یک تیمارستانی

  • نویسنده موضوع ماهی قرمز؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 109
  • کاربران تگ شده هیچ

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت1

اکثر غذاهایی که توی تیمارستان بهمون داده میشه گیاهیه و معمولا هیچ گوشتی نداره.
به جز‌ گاهی اوقات که تقریبا دو سه هفته ای یکبار اتفاق میافته...
یعنی هربار که یکی از ما حالش بد میشه و زیر شوک های الکتریسیته میمیره(:
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت2

سه روز از زمانی که یکی از بیمارا پرستارشو کتک زد میگذره...
اونا برای تنبیه دست و پاشو بستن و انداختنش یه گوشه...
تا اینجای قضیه خوب بود ولی وقتی اون‌جعبه ی پر از موشای گرسنه رو روش خالی کردن همه چیز تغییر کرد(:
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت3

دیشب بهم شوک عصبی دست داد ؛ یاد قتلی که انجام دادم افتادم ... چرا ... چرا اونا میخواستن منو بکشن؟
من برای خانوادم هر کاری کردم ولی در عوض اونا تصمیم گرفتن یک شب منو توی خواب سر به نیست کنن ...
یادآوری اون خاطرات باعث شد تمام بدنم به شدت بلرزه و به میله های قفسم چنگ بندازم.
فریادای بلندم سکوت سالنو شکست و پرستارای تیمارستاتو به سمتم کشوند . باورم نمیشه هنوز زندم حتی برای خودشون عجیب بود !
اونا منو با دستبندای چرمی به صندلی بستن و اون دستگاه و روی سرم گذاشتن ... میتونستم داغ شدن مغزمو حس کنم و اگر اون پارچه نبود الان احتمالا زبونیم داخل دهنم وجود نداشت...
توی تمام این مدت من فقط به یک چیز فکر میکردم چرا ... ؟ چرا اونا میخواستن منو بکشن ... ؟ منکه تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت4

پرستار بیمار کناریم دیروز بهش داروی جدیدی داد ؛ گفت حالشو بهتر میکنه ...
امروز دیگه ندیدمش و غذا دوباره گوشته(:
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت5

از زمان مخصوص حمام متنفرم .
همیشه موقع دوش گرفتن اتفاقات وحشتناکی میوفته.
دفعه قبل یک دفعه برقا رفت و ما توی تاریکی صدای زجه ی یکی از بیمارارو شنیدیم... بلافاصله بعد از قطع شدن صدا ، برقا روشن شد و ما با اون صحنه مواجه شدیم ...
سر قطع شده ی اون مرد ، درست مثل همون بیماری که سالها قبل اینجا سلاخی شده بود...
ظاهرا هنوزم اینجاست(:
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت6

دیروز شنیدم یک نفر خودشو کثیف کرده ... بعد پرستارا بهش گفتن اشکالی نداره ... ؟
البته که نه ! تنها چیزی که میدونم اینه که دیگه چیزی نداره باهاش خودشو کثیف کنه(:
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت7

من قتلای وحشتناک زیادی رو توی تیمارستان به چشم دیدم . مثل اون بیماری که به پرستارش حمله کرد و دستشو گاز گرفت .
وقتی روز بعد دیدمش هيچ دندونی نداشت و ل..*باش به هم دوخته شده بود ...
تنها چیزی که پرستارا و دکترای اینجارو با ما متفاوت میکنه لباسای تنشونه ! اونا هم دیوونن ... حتی بیشتر از ما(:!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ماهی قرمز؛

ماهی قرمز؛

شاعر انجمن + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
8,504
پسندها
36,219
امتیازها
96,873
مدال‌ها
35
سطح
35
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
یادداشت های یه تیمارستانی
پارت9

دیروز از دیدن دوست قدیمیم تو تیمارستان خیلی خوش حال شدم... ولی وقت ملاقات تموم شد و من داد زدم"میخواهم بیشتر او را ببینم!" کتکم زدن و منو توی اتاقم انداختن...
چند ساعت بعد مدیر تیمارستان با کیسه ای در اتاقم را باز کرد و گفت: حالا همیشه میتوانی او را ببینی!...
فکر کنم بتونید حدس بزنید داخل کیسه چی بود (:؟
 
امضا : ماهی قرمز؛
عقب
بالا