رمان بنبست ۱۷ روایت زندگی دختری به نام ترنج است که رخت عروسی به تن کرده و بیخبر از دسیسههای اطرافیانش پایکوبی میکند.
در این مجلس بزم پسر عموی ترنج که یکی از ماموران عالی رتبه دولت است، گوشهای به نظاره ایستاده و برای اولینبار چنان لبخندی نثار ترنج بخت برگشته میکند که تن و جانش به لرزه درمیآید. دیری نمیگذرد که داماد ترنج را به گوشهای میکشاند و از ازدواج با او سر باز میزند و ترنج را در این مسلخ یکه و تنها رها نموده و شتابان مجلس عروسی را ترک میکند.
حال ترنج مانده با آروزهایی برباد رفته و خاطرات میلادی که لحظهای رهایش نمیکند؛ اما او یک چیز را نمیداند... این حادثه تازه شروع ماجرا بوده و حوادث زیادی در انتظارش به کمین نشستهاند.
این رمان شخصیتهای منحصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.