دفتر خاطرات سینما دفتر خاطرات سینما کاربر ZAHRA.ART

[زهرا؛]

​

+ از آدمای ضد حال متنفرم.
- منم از آدمایی که دعوا میکنن متنفرم.
صد بار بهت گفتم خیلی تو چشم نباشی. بعد جناب عالی همین روز اول دعوا راه انداختی.
+ بیا به جای انتقاد از همدیگه، فقط روی کار خودمون تمرکز کنیم.
- دقیقا حرف دل منو زدی... و خواهشاً اینقدر تو کلاس بهم زل نزن.
بعد مدرسه جایی نرو. تو کلاس بمون، من میام دنبالت.
دیگه برو سر کلاست؛ برو.





#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

پست بعدی که میخوام بذارم یه کم تناقص داره با پست قبلی. چون اون قبلی مال قسمت های اول سریاله و این پست برای قسمت جدیدیه که تازه اومده... دیگه به بزرگواری خودتون ببخشید.
اصلا وقتی دارید اینو میبینید بالایی و فراموش کنید
با تشکر!​

 

[زهرا؛]

​

وقتی بعد از کلی انتظار بالاخره یکیشون به این قشنگی اعتراف میکنه!:
+ حتما خیلی تنها بودی... حتما فکر میکردی هیچکس دوست نداره، و با این حس اون اوقات رو گذروندی.
ولی میدونی چیه؟... برای من خیلی عزیزی...
فکر کنم یه همچین حسی نسبت بهت دارم:)
توی خوابی که دیدم بعد از تعمیر ماشین زمان برگشتم آینده خودمون. درست همونطور بود که تصور میکردم. ولی تو اونجا نبودی؛ هر چقدر هم که دنبالت میگشتم بازم نتونستم پیدات کنم. توی اون دنیا نبودی. بدون هیچ ردی ناپدید شدی. توی خواب مدام به گشتن ادامه میدم و یهو از خواب بیدار میشم.
این کابوسیه که این روزا میبینم.
فقط یه خواب مسخره در نظر میگیرمش. ولی خیلی وحشتناک، ترسناک و...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[زهرا؛]

​

وقتی آرومش میکنی که اتفاقی نمیوفته:
- ناپدید نمیشم!
بیا مجرم و بگیریم و تمام تلاشمون رو بکنیم که من و مادرت توی آینده هنوز زنده‌ایم و با هم برگردیم!
و بیا برای مدت خیلی طولانی خوش بگذرونیم... با هم دیگه!






#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

​

ابراز علاقه بقیه:
- دوست دارم.
+ منم دوست دارم.
ابراز علاقه یون‌یونگ و هه‌جون:
هه جون: زود برمیگردم... نگران نباش.
یون‌یونگ: هر اتفاقی‌ام بیوفته تو خونمون منتظرت میمونم.






#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

وقتی یون یونگ با اینکه فقط دو روز پیش هه جون نبود ولی بازم اینقدر دلتنگش بود و با دیدنش اینقدر خوشحال شد...
خیلی ذوق داره بچم

یون یونگ: مرسی که چیزیت نشد.
هه جون: متاسفم که نگرانت کردم:)







#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

وقتی اینقدر از دیدن هم ذوق کردن که کاملاً حضور دیگران رو فراموش کردن
یون یونگ: به نظرت الان شبیه دو تا فامیل همو بغل کردیم؟
هه جون: هوم... ممکنه اینطوری فکر نکنن.
نگران نباش قبلاً همه چیو بهشون گفتم.







#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

+ چرا منو این همه راه تا اینجا آوردی؟
- حالا که بهش فکر میکنم، از وقتی که به گذشته آوردمت هیچوقت جای قشنگی نبردمت.
هیچوقت به این فکر نکرده بودم که توی اون لحظات میخوام چیکار کنم یا با کی و کجا باشم. هیچوقت فرصت فکر کردن به این چیزا رو نداشتم.
+ پس وقتی بهشون فکر کردی میخواستی با من یه جای قشنگو ببینی؟
- فکر کنم.
+ دیگه؟
- دیگه؟ میخواستم غذای مورد علاقه یه نفر و سفارش بدم؛ یه غذای شور و شیرین، و وقتی با ذوق غذا میخوره نگاش کنم.
+ دیگه چی؟
- میخوام به صحبت هاش درباره چیز های بی‌اهمیت مثل چیزایی که دوست داره یا متنفره گوش بدم.







#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

وقتی ماست تشریف داری
خب میمردی اونو از دست یون یونگ برمیداشتی؟
چه بچم با ذوق هم میخواست بهش بده... ذوقش کور شد!
یون یونگ: یه لقمه بخور.
هه جون: خودم دارم... از مال خودم میخورم.






#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات

 

[زهرا؛]

+ وقتی برگردیم میخوای چیکار کنی؟
- خودت میخوای چیکار کنی؟
+ آیس کارامل ماکیاتو؛ بیا خیلی شیرینش کنیم و با هم بخوریمش. میدونی با رول کره‌ای شور چقدر خفن میشه؟
- دوباره! ول کن شور و شیرین نیستیا!






#اتفاقی_دیدمت
#My_Perfect_Stranger
#اسکرین_شات