مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
میرهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه از من مانده ویران میشود
اولش باور نکردم
اونم انگار عاشقم بود
هر چی از دلش بهم گفت
حرفای دل خودم بود
وقتی دستاشو گرفتم
خودشو دید تو نگاهم
اولش باور نمیکرد
من تو عشق زیادهخواهم
شب من شب تو فاصلهشون زیاده
شب تو قشنگه بیتو به شبهای من خدا سیاهی داده
شب من یه انتظار تلخه میون اتاقی مثل زندون
امید یه صبح با تو بودن دو چشم همیشه بیتو گریون