متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه #برشی_از_یک_کتاب

  • نویسنده موضوع mahdllix
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 3,947
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #11
بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو
يكيشان پرسيد:
آن پسرک سر چهار راه چه می‌فروخت؟ مواد مخدر بود يا...
من پاسخ دادم فال می‌فروخت
پرسيد فال چيه؟
گفتم شعر،
شعرهای شاعر بزرگمان حافظ
با هيجان گفت: يعنی شما از كشوری می‌آييد كه در خيابان‌هايش شعر می‌فروشند و مردم عادی پول می‌دهند و شعر می‌خرند؟؟!!
می‌رفت سر ميزهای مختلف و با شگفتی اين را به همه می‌گفت!
و اين يعنی زاويه‌ی ديد؛
يكی سياهی می‌بيند و یکی زیبایی!

| از خاطرات #اصغر_فرهادی |
.
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #12
ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻔﺘﻲ ﻳﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﯼ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻮﻧﺲ ﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﻳﺪ ﺗﻮﻱ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﻲ ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﻳﺪ؟ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ،ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﻳﻢ. ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺻﺪﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﺩ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺗﻮﯼ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺑﻴﺎﺑﻮﻥ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺗﻮﻱ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ،ﺗﻮﯼ ﭼﺮﻭﮎ‌ﻫﺎﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺰﻳﺰ،ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻓﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ،ﺗﻮﯼ ﺷﻴﺎﺭﻫﺎﯼ ﭘﻴﺸﻮﻧﯽ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ، ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﻳﯽ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ،ﺗﻮﯼ ﺍﺳﺘﻴﺼﺎﻝ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ، توی خدایا چه‌ کنم ها، ﺗﻮﯼ ﺍﺳﺘﻴﺼﺎﻝ ﺗﻮﯼ ﺍﺳﺘﻴﺼﺎﻝ...

#ﻣﺼﻄﻔﯽ_ﻣﺴﺘﻮﺭ
از کتاب: روی ماه خداوند را ببوس
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #13
+چی شده؟چراهی دستهاتوبومیکنی؟
_آخه...دیشب خوابشودیدم!
+خب؟
_توخوابم،بدون هیچ ترسی،محکم بغلش کردم،باورت نمیشه اماتوخوابم واسه چندلحظه مال من بود!!!فقط مالِ من...
یه جوری بغلش کردم که...توآغوشش گم شده بودم،اونم دستهاشودورشونه هام حلقه کرده بودومیخندید،میخندید...
آاااه...میخندید...
کاش هیچوقت بیدارنمیشدم.
+چه خواب قشنگی،حالاچه ربطی داشت؟دستاتوچراازصبح هی بومیکنی؟!
_نمیدونم چراازصبح که پاشدم دستهام بوی تنشومیده.تموم تنم بوی تن اونومیده!تنم بوی یه عطرمردونه میده...
+یه جورایی انگارواقعی بوده.
_آره...کاش...
+الان چرانمیخوابی؟ساعت دوئه ها...
_خوابیدن دلیل میخواد.من دلیلی ندارم که بخوام بخوابم وخوابی ببینم.
+هووم...خب چرابیداری؟!
_بیداری دلیل نمیخواد!خودش دلیله،کسی که ازدوازده شب به بعدبیداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #14
قدری
حال خوبِ
بی ترس فردا را آرزوست

#شیما_سبحانی
از کتاب: مرا دیوانه صدا کن
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #15
‏-دستای همو بگیریم؟
-نمیشه.
- چرا؟
-چون مردم می‌فهمن
-چی رو ؟
-قضیه منو تورو
-خب بفهمن چی میشه؟
-بهتره راز بمونه .
-چرا؟
-که کسی اونو از ما نگیره !

ازکتاب:تاریخ_عشق
#نیکول_کراوس
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #16
مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود: اگر می‌خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می‌خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می‌بینی که خود به خود خشک می‌شود، پژمرده می‌شود و می‌میرد!

#الیف_شافاک
از کتاب: بعد از عشق
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #17
دوست داشتن کسی در حکم خواندن اوست. در حکم آن است که بتوانیم تمامی جمله‌هایی که در دل دیگری است را بخوانیم .... هولناک‌ترین اتفاقی که می‌تواند میان دو انسان دل‌بسته‌ یکدیگر روی دهد، این است که یکی از آن دو گمان برد که همه‌چیز دیگری را خوانده است و این سبب گردد که از او دور شود ... دل دیگری کتابی است که به تدریج نگاشته می‌شود و جمله‌های آن می‌تواند با گذشت زمان «غنا» یابد. ساخت و پرداخت دل آدمی تنها آنگاه به نقطه پایان می‌رسد که مرگ آن را از میان ببرد.

#کریستین_بوبن
از کتاب: نور جهان
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #18
نه! این انصاف نیست که دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم‌های تکراری را روزی هزار بار ببینی و در عین حال آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن‌کس را که دلت می‌خواهد، حتی یک بار هم ببینی!

#بهومیل_هرابال
از کتاب: تنهایی پر هیاهو
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #19
اگه پسر باشی لازم نیست صورت خوشگل داشته باشی تا توو نگاه اول چشم همه رو بگیری، از تاریکی نمیترسی، کسی به تو نمیگه گناه از اون روزی به وجود اومد که حوا سیب ممنوعه رو چید، کمتر عذاب میکشی، میتونی دوست داشته باشی بدون اینکه یه شب از خواب بپری و حس کنی داری توو باتلاق فرو میری!
ولی باهمه اینا دلم میخواد دختر باشی تا چیزایی رو که من حس کردمو حس کنی! زن بودن خیلی قشنگه، چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی میخواد، خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید، گناه به وجود نیومد، اون روز یه قدرت باشکوه به وجود اومد که بهش نافرمانی میگن!

#اوریانا_فالاچی
ازکتاب:نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

l
 
امضا : mahdllix

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #20
در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است!
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس.

آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند. می‌تواند آبها را بخشکاند. می‌تواند چرخ و فلک را بهم بریزد ... آدمیزاد حکایت است. می‌تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد، به‌شرطی که اراده داشته باشد ...


#سیمین_دانشور
از کتاب:سووشون
 
امضا : mahdllix
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
19
بازدیدها
238
عقب
بالا