چند روز پیش بابا و زنبابای عروسمون اومدن خونمون برای سوم مادربزرگم.
دم رفتن تا جلو در بدرقشون کردیم، یهو زن باباهه گفت این چه گلیه؟ چه نازه. میتونی یه دونه بهم بدی. منم الکی یکم یدونشو تو دستم گرفتم این ور اون ورش زدم گفتم پیازش چسبیده به هم دونهای درنمیاد.
هنوزم که یادش میفتم چشام اشک میاد.
یهو دیدم یه بیل از بقلم رد شد اومد سمت خاکش کل بوته رو در آورد. بعد هم صدای بابام که میگفت نه مسئلهای نیست بوته رو ببر. اتفاقا جاش هم خوب نبود.
یعنی منو داری؟! دود از کلهم بلند شده بود چشامم اشک اومده بود.
یعنی چی که جاش خوب نبود ببر
جاش انقدری خوب بود که یه بوته زیاد شده بود و چند تا بوته شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.