اول نگاش نمیکنم
بعد چنان جیغی میزنم که صد متر بپره بالا
بعد بازم جیغغغغغغغ
وبازهم جیغغغغغغ همراه با داد(اونم درحال جیغ زدن)
بعدش هم باز جیغغغغ(اونم دیگه جیغ میزنه ها)
بعدش هم دیگه جیغ نمیزنم چون گلوم درد گرفته
و بعد بهش پیشنهاد میدم که با همه یه رمان بنویسیم
ودر این هنگام برادران محترم آتش نشان به نجات ما میآیند
اما بعد زمانی که در رو باز میکنن میبینن دو موجود ناشناخته بنام دختر
دارن با هم میگن و میخندند
(عجب داستانی نوشتم ها خخخخخخ)