نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

چالش دوم دفتر| اَشَ‌وَهیشتَ (اردیبهشتگان)

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 360
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,076
پسندها
7,999
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
IMG_20240712_223719_729.jpg

می‌ستایم اردیبهشت امشاسپند را،
که ستایش همه امشاسپندان است.
که اهورامزدا آن را پاسداری می‌کند
با اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک
و جای آن در سرای روشن اهوراست.

در نگاه اول با یکی از آیین‌های زرتشتی آشنا بشیم:
در گاه‌شماری زرتشتی هر روز ماه را با نام یکی از امشاسپندان و ایزدان می‌خواندند. در هر ماه، در روزی که با نام آن ماه همنام می‌شد،جشنی برگزار می‌کردند که برخی از این جشن‌ها از عمومیت و اهمیت زیادی برخوردار بودند و تا امروز اعتبار و اهمیت خود را حفظ کرده‌اند؛ روز دوم هر ماه «اردیبهشت» نام دارد و دوم اردیبهشت جشنی برگزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

RAPUNZEL

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
16
پسندها
67
امتیازها
90
مدال‌ها
1
  • #2
هر گل و بوته، یک قلم‌مو در شاهکار آفرینش است. مانند باغی در حال شکوفه، روزگار با زیباییِ نعمت طبیعت زنده است.
گل‌ها شاعران زمین هستند!
گلبرگ‌هایشان راز عشق و اشتیاق را زمزمه می‌کنند؛ عطرشان نغمه‌ای شیرین است که چون نوازشی آرام در هوا می‌پیچد.
گیاهان نگهبانان خاموش زمین، ریشه‌هایشان به اعماق خاک می‌رسند و آن‌ها را به قلب زمین لنگر می‌کنند. مانند جنگلی از درختان کهنسال که سربلند و تنومند ایستاده‌اند؛ شاخه‌هایشان چون دست‌هایی دراز شده به سوی آسمان می‌آیند و آغوش گرم خورشید را در بر می‌گیرند تا گرمای هستی را نگهدار باشند.
در باغ زندگی، ما مهمانان کوچکی هستیم در محاصره‌ی عظمت و شگفتی‌های طبیعت؛ آن‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,439
پسندها
64,605
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #3
طبیعت همیشه حس خوبم بوده. وقتایی که پر بودم، وقتایی که دلم خلوت میخواست. وقتایی که دلم هوای بی کینه، نفرت و بدون مردم میخواست، بهش پناه بردم. صدای پرنده ها، گنجشکا، یاکریم و کبوترا که روی زمین راه میرن...
و درخت هایی که بهار لباس نو میپوشن و زمستون خشک میشن. مثل اینکه میمیرن و دوباره زنده میشن. مثل اینکه بهت بگن اشکالی نداره اگه سختت بود، اگه نتونستی تحملش کنی، وقتی این هم بگذره، باز سبز میشی. جوونه میزنی، شکوفه میکنی و بقیه زیر سایه ات میتونن استراحت کنن. اونوقت تو سرپناه بقیه میشی.
دیدن اینکه بعد از رسیدن به صفر مطلق، میشه به جایی رسید که وصف نشدنی باشه.
اگه طبیعت بودم، دلم میخواست درخت تنومندی باشم که ریشه هاش توی خاک لونه دوونده و با هیچ باد و بارونی تکون نمیخوره. استوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nyx

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,833
پسندها
7,791
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • مدیر
  • #4
نمی‌دانم. من جز طبیعت هستم یا او نیم دیگر من.
خلوتم روی فرش چمنزار و هق هقم زیر شرشر صدای آبشار گم می‌شود.
زمستان و پاییز را دوست دارم اما خرمی بهار دنیایم را رنگی می‌کند.
زیر درخت تنومندی می نشینم و برگ‌های سبز و تازه‌اش امید را به رویایم نوید می‌دهد. نسیم ملایمی که وزید سبک سری و آرامش را بر پیکرم جا می‌گذارد.
صدای بلبل‌ها گوشم را پر کرده و این آرامش را کامل‌تر بر قلبم می‌بخشد.
دست بر برگ گلی می‌کشم، می‌ترسم زبری دستم او را بیازارد.
گاهی فکر می‌کنم فهمیده‌ام چه رازی با طبیعت دارم. او نیم دیگر من نیست، تمام من است.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

SOHA.01

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
30
امتیازها
33
  • #5
به نوری که از میان برگ درختان می‌گذرد و روی دیدگانم می‌نشیند نگاه می‌کنم.
حس کردن وزش باد، حس کردن نور روی پوستم، حس کردن سنگینی برگ ها روی انگشتانم...
حس کردن طبیعت در کالبد انسانی‌ام چقدر شگفت‌انگیز است که کوه مشکلاتم را کنار زده و من را به آرامش دعوت می‌کند.
همه چیز با دقت ساخته شده و به زیبایی در کنار هم قرار گرفته.
چگونه انسانیان فانی حتی فکر خراب کردن این زیبایی را می‌کنند؟
 
امضا : SOHA.01

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,191
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
  • #6
ما عادت کرده‌ایم سلام دهیم. عادت کرده‌ایم هر چیزی را تا تازه و نو است بو کنیم و به آن لبخند بزنیم پس،
سلام اردیبهشت...
تو را تا تازه هستی باید بویید مانند کتابی نو که بعد از خواندن دیگر صفحاتش بوی چوپ و درخت نمی‌دهد، دیگر هیچ بویی نمی‌دهد!
آیا تو، ادریبهشت، تو نیز طراوتت را از دست خواهی داد؟ آیا تو نیز مانند تمامی روزهایی که آمد و گذشت تکراری خواهی شد؟
باور نمیکنم! شاید زندگی ما را به تو عادت داده باشد، اما من می‌دانم تو همیشه تازه هستی.
تو در دامان بهار، شکوفه‌های نوزادت را می‌گذاری و برگ‌ها با موهای ژولیده در باد همچو سربازانی کوچک از آنها مراقبت می‌کنند و در گوش تک تک پرنده‌ها آوازت را زمزمه می‌کنی تا مرهمی باشد بر گریه‌ی شکوفه‌ها.
چرا باید به تو عادت کرد؟
من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Kuhiyar*

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,159
پسندها
11,829
امتیازها
38,673
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #7
وقتی متوجه شدم؛ که جزئی از طبیعت هستم. همه چیز برایم تازگی داشت. انگار یکهو دیدگاهم تغییر کرد. انگار از نو متولد شدم. نمی‌تونم حسی که داشتم رو با کلمات بیان کنم.
چنان حس قشنگی بود که وقتی به چشمانم نگاه می‌کردم، برق خوشحالی رو میتونستم ببینم. یادم نمیره حتی اشک شوق ریختم.
متوجه این شدم که طبیعت نظم خاصی داره و اگه موجودی بخواد نظم‌ش رو بهم بزنه این برای خود اون موجود بد میشه. طبیعت قوانین نظم و از همه مهمتر توازن رو به ما یاد میده.
در طبیعت همه چی توازن داره. همه چی برابر و مکمل هم هستند.. همه ی موجودات جزئی از طبیعت هستن و همه ی ما جزئی از هم..
چی زیباتر از این؟
بعد چیزی که متوجه شدم این بود که آدم ها برابری و توازن رو بهم می‌زنند.. متاسفانه ما آدم ها خودمون رو طبقه بندی میکنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuhiyar*

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,541
پسندها
20,325
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #8
طـــــــبـــــــــیـــعت :sparkles:
تلنگری هست برایم، هرساله در چهار رنگ وچهار فصل...
کلاس آموزشی هست برایم، هرساله در چهار کتاب وچهار جلد...
چه از ابتدا نگاهش کنم وچه از انتها، همه زنده ماندن است و باقی بودن
وچه زیباست که پروردگار، ماندگاری و از بین نرفتن هر جزئی ازدنیای فانی
را در دنیای باقی به نمایش گزارده ودر دل طبیعت به ودیعه نهاده که عبرتی باشد بر اشرف مخلوقات.
از بهار بگویم که نفس مسیحایی کائنات بر زمین و آسمان میدمد
وآرام آرام...
به ظاهر مردگان طبیعت جانی دوباره میگیرند باجوانه زدن وعطر آگین شدن.
کم کم رنگ عوض میشود وکلاسی دیگر با کتابی دیگر
با به بار نشستن ومحصول دادن در تابستان وشیرین کردن کام مخلوقات.

نرمک نرمک قدم میگذارد در پاییز، به ظاهر خسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
  • #9
باید از صبح می‌گفتیم.
از صدای اضطراب و هراس پرندگان در وقوع یک رویداد شوم و... باید از صبح می‌گفتیم.
از رودهای بی‌انتها، ابرهای بی‌اعتنا و زمین‌های خشکسال که صبورانه در انتظار باران‌های ناخوانده‌اند.
اما ما هنوز در ناکجایی قدم می‌زنیم و یادمان می‌رود که باید از چه می‌گفتیم.
آیا این برگ و نور وجودشان ندایی نیست برای فرداهای کور و سوت؟ یا تمام دریاهای سوت و کور به انتظار بازگشت ماهیان به خانه؟
جابه‌جایی پرنده‌ها از آسمان به قفس، هویتشان را تغییر می‌دهد. مثل این واژه‌های «کور» و «سوت» که معنی‌شان را.
این شوره‌زار، این کاج‌ها را طبیعت نخوان. اینان فقط دار و درخت نیستند. نگاه‌شان کن.
از نسل دریاهای سوخته و خاکستر چوب‌ها آمده‌اند.
خوب می‌فهمند که فردا چه اتفاقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا