دفتر آزادنویسی دفتر آزادنویسی نجواهای شبانه | نیلوفر آبی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,248
  • کاربران تگ شده هیچ

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,562
پسندها
21,284
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #31
زندگی و زنده ماندن

فرق بینشون از زمین تا آسمونه
زندگی کردن ینی بازندگی نسازیم بلکه زندگی رو بسازیم.
زنده ماندن اگه متعهد ومسئول باشی اول صبر و وجای سختش تحمل میکنی که زنده بمانی فقط نفس میکشی که دست خداست مگر اینکه خودت بخوای با دست خودت قطعش کنی.زنده هستی به خاطر قوانین مزخرف دنیا که نمیتونی عوض کنی وگرنه میکشنت،نفستو بدست کسی نمیسپاری پس تحمل میکنی که مزخرفترین حسش سر ریزه درده ...
زندگی ینی امید، عشق ،شور وفا لذت، هیجان هم منفی هم مثبت یعنی عطر زندگی رو هر روز به رگ گردنت ورگهای برجسته وحیاتی بدنت وروحت بزنی یک عطری که خاصه چون فقط با نفس خودت پرشده فقط خوده خودت.
وبرعکسش میشه زنده مانی نه زندگانی.
میشه دوزندگی ینی خیاطی های قدیم که واقعا زندگی رو برش میزدن وصله میکردن لباس میدوختن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,562
پسندها
21,284
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #32
شده از دردِ دلت نیاری به لبت حتی آه..،

شده از رنج ِ دلت تیری بکشد قلبت ،نیاری به لبت حتی آه...

شده از دردِچشمان تَرَت‌بسوزد جگرت،نیاری به لبت حتی آه...

شده از لرزِ بدنت بگیرد در آغوش دستهای سردت ،نیاری به لبت حتی آه...

شده از کوبش ضربان قلبت،آرام نگیرد بدنت،نیاری به لبت حتی آه...

شده ازنجواهای زیرِه‌لبت،گُربگیرد بدنت درحلقه‌ی بازوان خودت،نیاری به لبت حتی آه...

شده از تحمل اینهمه درد رنج ومصیبتهای عمرت ،بکشی فریاد در آغوش بالِش سرت دراتاقت و بیاری به لبت آه عمیقی که بسوزد دیواره اتاقت اما دوباره نگذاری که گوشی بشنود وچشمی ببیند،چون خداست که میبیندوناظرست وهمین کافی وبس است. "

1000066729.jpg
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,562
پسندها
21,284
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #33
A flashback to nighttime thoughts
تلنگری برای افکار شبانه

پشت میز اتاقم نشسته ام و نگاهم بر پنجره ی اتاقم قفل شده است.
پرنده ای گویا اولین پروازش را آغازکرده و هیجان شیرین و دلنشینی دارد توآم با دلهره.
کتاب را بازمی کنم درحالیکه قلم را دردست گرفتم ازمیان انبوه افکاری که ذهنم را مشغول کرده کاغذ زرد رنگی در لابلای صفحات توجهم را جلب می کند رنگ زرد ی که نشان ازیک درد دارد سوختنش با آتیش سیگار.
خاطرات برایم تازه شد و شروع به نوشتن کردم...

سلام دلم .
روبروی آئینه ایستادم ونگاهت می کنم
برات میخونم ومی‌ نویسم
شاید یه روزیکه خودتت رو فراموش کردی
این پاکتی که با ب*و*سه هایم مهر خورده دردستت بازشود
رنگی که تو دوست داشتی قرمز خونی و روشن
یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا