متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر آزادنویسی دفتر آزادنویسی نجواهای شبانه | نیلوفر آبی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 868
  • کاربران تگ شده هیچ

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #11
.Voices that turned into silence
ـــــــــــ
صداهایی که تبدیل به سکوت شد.
ــــــــــ

گاهی باید کنار گزاشت
خیلی صداها، رفتارها، کردارها
ولی امان وصد امان از عادت کردن...
گاهی باید وحتما باید بیزار بود از عادت کردن به خوب بودن خندیدن تحمل کردن سکوت کردن. گاهی باید بیزار بود ازدروغ گفتن به خودت...
که من قوی ام آره قوی وباید صبر کنم...بیدار شو صداتو گوش بده
این صبر نیست این تحمله...
این قورت دادن یک بغضه بدون حتی یک لیوان آب که کمتر گلو رو زخم کنه...
صبر عزت بدنبال داره...
وتحمل گاهی خفت...
واینجاست که دوجاده پیش رو داری...
بد و بدتر
بیراهه و کج راهه
چاله وگودال
عادت رو گاهی باید منهدم کرد...
دروغ گفتن به خودت رو بدترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #12
drowned in the sea of numbness
ـــــــــــــــ
غرق شده در دریای بی حسی...
 ــــــــــــــــــ

غرق شده درمیان دریایی از حسها...
بی حسی هم جواب نداد...
چون اونم یه حسی بود غریب...
به گمان این تجربش کرد که دیگه نفهمد، نبیند، نشنود...
اما نشد...نشد... ای دل غافل که بیشتر غرق شد...
دقایق آخر... لحظه های آخر... نفسهای آخر...
اندکی مانده بود تا به کف دریا برسد و هم آغوش صدفها صخره ها و اجساد کشتی ها و قایقهای غرق شده شود...
صدای یک موج عظیم وحبابهای فراووون گوش و اندامش رو در برگفتن...
بصورت دورانی وسبک می چرخید وبه طرف بالا و سطح دریا حرکت می کرد...
دچارکری موقت شده بود نه از نظر شنوایی
تمام حسهای پنجگانه دچار یک کری موقت شده بود ویک صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #13
The grip of the heart and the song of the lotus lagoon
ـــــــ
چنگ دل و نغمه سرایی نیلوفر آبی مرداب
ــــــ

یه
شبی.. . در نیمه شبی... آماده شدم برای رقم زدن نجوایی وزمزمه ای....

یه اعلان اومد از یه جایی... یه دلی... یه عطری ونسیمی

نوید داد گوش فرا ده... خبری در راهس... بهو ش باش عطر نفسی همراهس...

وشروع شد...

دیدم رقص واژگان قلمی... که با چه حرارت و تبی قلم میزدن و به تاراج میبردن دلو دینی که در قفسه ی سینه ی دختری... ☆♡✓

دلارامی که با چشمهای بارانی وطپشهای قلب سرخ و در دل شب مهتابی

نجوا میکرد همچون زمزمه های گل نیلوفرآبی... دردل مردابی بس تاریک و ظلمانی... ☆♡✓

که عوام و بدطینتان روزگار، با افکار سمی

نام نهاده اندبر آن ملک خدایی وپراز، راز ومعنا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #14
There is no is no isolation in the lotus swamp
ــــــــ
انزوا «تنهایی» در مرداب نیلوفر آبی وجود ندارد...
ـــــــ

انزوا وتنهایی واژه پر رنگی ست، که معنای تک بعدی و معمولا منفی
از آن برداشت میشود

حسی بنام تنهایی مطلق وجود ندارد.
چون هیچ زمان حتی یه لحظه انسان تنها نیست
دقیقا همون لحظه ای که حق ازروح خود درکالبد آدمی دمید
تنهایی را به مسلخ کشید و محو شد.
ــــــــ

مرداب، آبی به ظاهر راکد ولی عمیقا در حاله رشد...
موجودات ظریف و قوی را در دل خودش پنهان کرده و آرام آرام
زمینه ی رشد، تغذیه و حرکت به سوی نور وبالا، آفتاب و آسمان خورشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #15
Nostalgia and flight
ـــــــــــــــــ
دلتنگی وپرواز
ـــــــــــــــــــ

دلتنگیهای شیرین:؛
عجیب این دلتنگیها وخاطرات معجزه میکنه. گاهی شیرین تراز عسل که شفاست♡
عجیب است این حسهای پراز دلتنگی وغم وغصه که تبدیل میشه به یک قصه ی واقعی وشیرین ☆♡عجیب اول کام دلت رو ودریاچه ی چشمت رو تلخ، شور وبارونی ومتلاطم میکنه
وطوفانی وبعدکام دلت رو با طعم عسل شیرین، دریاچه ی چشمت رو که شور وسوزناک شده به دریای شور وشیرین وصل میکنه باهم ذوب میشن ویکی شدن رو تجربه میکنند. ♡
اونجاست که حس رهایی، پرواز، اوج گرفتن وشناکردن رو با تک تک سلولهای بدنت، روحت، جسمت حس میکن
عشق رجزخوانی میکنه ♡معجزه ی بی نظیر وجاویدان... تاابدویکروز
واژه ای که درنهادش میلیونها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #16
Lonely wall and new world
ـــــ
دیوار تنهایی و دنیای جدید
ـــــــــ


گاهی باید به دور خود، یک دیوار تنهایی کشید...
نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی...
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند...
(ژان پل سارتر نویسنده، فیلسوف ومنتقد معروف فرانسوی)

و اما...
چه زیباست که اولین کسی که برای دیدنت دیوار را خراب میکند «*خودت *» باشی.
مگر غیر از این است که تا خود را نشناسی و درک نکنی و رها نکنی از هر آنچه برایت مانعی میشود برای رهایی، آزادی از افکار و حسهایی که ناجوانمردانه در دنیای کنونی موج میزند وانرژی های منفی که جولان میدهند و ذهنهایی که مستعد رشد و خود شناسی هستند را تاریک می سازند.
واقعیتی که از ازل بوده تا ابد هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #17
The thief of dreams
ـــــــ
دزد خاطرات، آرزوها
ــــــ

گاهی دیالوگی از یک فیلم، برشی ازیک کتاب، پ ن. ازیک صاحب قلم، تک بیتی از یک شاعر، صدایی ازیک خواننده وآهنگساز
اونقدر عمیق و پرمحتواست که ثبت وضبط میشه در:
(« ♡مغز وقلب
که پادشاه و ملکه در سرزمین جسم وروح هستند. ♡»)
...
شب شد، ذهن پرنده ای شد و هوس پرواز کرد در آسمان خاطرات.
پرنده ی ذهن اوج گرفت دورتر وبازهم دورتر...
چراغ خونه های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #18
Dawn whispers
ـــــ
سحر زمزمه میکند...

ــــــــ

سوگند به نامت که تو آرام منی

بگذار ابرها بامن حرف بزنند...

کوه ها صدایم را بادرد به خودم برگردانند...

مدتهاست نوشته هایم زیر باران جا مانده اند...

شاید جوهرشان کمرنگ شده اند وخوانا نیست برای هر غریبه ای...

اما چرا باید از ریختن اشکهایم اشک بریزم؟

وقتی شاهد درآغوش گرفتن کلماتم هستم، عشقبازی کلمات هم زیباست

حتی اگر تنها بیننده ی آن چشمهای خودم باشند.

حس «م» مالکیت، واژه هایم دست نیافت
رگبار زمانه، تو فقط یار منی


موهای به رنگ شبم، همراه با ابرهای متراکم، درپهنای آسمان تیره، به پرواز در آمده بودند.

پیشانی ام، همانند کوهی محکم وچشمانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #19
یهویی یاده یه صحنه نوستالوژی افتادم.
همگی دیدیم تجربش کردیم.
یک پلاستیک فریزر که پراز آبه ویه ماهی گلی داخلش اسیر.
شنا در محیطی غریبه، دل دل میزنه اخه تازه ازدوستاش جداش کردن.
میون دستای یک کودک که با تمام حواسش مواظبه نایلون پاره نشه وماهی گلیش سالم به خونه وتنگ بلورش برسه.
گاهی کاسه ی چشمان عینهو اون نایلون وماهی گلی شبیه دله یک انسان که در قفسه سینه دل دل میزنه تا آزاد بشه واسه رهایی واکسیژن خالص.
بایک خراش جزئی اون نایلون پاره میشه سیلابی از آب جاری میشه و ماهی گلی که ایندفعه روی زمین لبهاش برای آزادی بازوبسته میشه ودل دل میزنه برای زنده موندن...
واین تراژدی تکراری وتلخ هر روز بارها وبارها در دنیا اتفاق میفته...

1000057072.jpg
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
27
 
ارسالی‌ها
2,508
پسندها
19,665
امتیازها
48,373
مدال‌ها
33
  • #20
The lotus of the Forbidden Lagoon of Love, the Lagoon of Kindness

نیلوفر آبی مرداب عشق ممنوعه مرداب مهربانیها
ـــــ


ازچشم درچشم دلبر دوختن در خیال گریزی نیست

از دل، به دل ممنوعه قفل زدن باید و بالاجبار گریزانیم

از نجواها وزمزمه های بیصدا خواندن گریزی نیست

ازگفتن رسا و روشن حتی دردل شب تاریک گریزانیم

از تجربه کردن هیجان وطپش قلب گریزی نیست

از نگفتن ونچشیدن عطر و طعمش بالاجبار گریزانیم


1000061302.jpg
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا