متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر آزادنویسی دفتر آزادنویسی رَهدِل | لطیفه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 634
  • کاربران تگ شده هیچ

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,692
پسندها
34,732
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
IMG_20240512_224033_569.jpg
رَهدِل | لطیفه
خانومِ اِل لطیفه
عزیز بابت اشتراک محتوای دفترتان با کاربران یک‌رمان، متشکریم.
-
در این تاپیک فرد دیگری جز نویسنده، حق ارسال هیچ پستی را ندارد.
درصورت مشاهده موارد غیراخلاقی با کلیک بر گزینه "گزارش" با ما همکاری کنید.
درصورت تمایل به ایجاد دفترآزادنویسی، از این تاپیک اقدام نمایید.
-
" تیم مدیریت کتاب | انجمن یک رمان "
 
امضا : Mers~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nahlan

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #2

بسم رب رَهدِلان

تا به خود آمدم دیدم رَهدِل شدی!
نه نه اشتباه نکن منظورم از رهدل آن مرغک بی خاصیت و یا ناتوان نیست. رَهدِل نامیست که روی تو گذاشتم.
رَهدِل یعنی تو!
تویی که نمیدانم از کدام ناکجا آباد سر و کله‌ات پیدا شد و دلم را آنقدر بی سر و صدا ربودی که خودم ماندم و دوتا گوش هایم.
تو راهزنی، نه راهزن بیابان‌ها، راهزن دل بیچاره‌ی من!
دیدم زشت است تو را راهزن خطاب کنم، تویی که در تمام عمرت تنها چیزی که بی اجازه برای خود کردی دل من بود، پس اسمت را گذاشتم رَهدِل به معنی راهزن دل!
راستش را بخواهی دلم را که بردی تصمیم گرفتم روح‌نویس‌هایم را اینجا بنگارم، برای تو، برای خودم، برای آن‌هایی که میخوانند. خواننده‌ی عزیز از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #3


گفتی از دلم برایت بگویم!
خب مگر پیش خودت نیست نمیدانی اندر احوالاتش را؟!
گفتی میدانی اما باز هم میخواهی از زبان من بشنوی، پس بگذار برایت بگویم، فقط میشود از اول اول بگویم؟ از همان خط اول دفتر صدبرگ؟ اصلا نمیدانم اول داشت یا باز هم توهم زده‌ام! نمیدانم، پس از آنجایی میگویم که یادم می‌آید:

_آن نیمه شب مثل یک شب، دوشب و چند شب گذشته قبل از به خواب رفتن به فکر فرو رفتم، آن شب درست مثل شب‌های دیگر زندگیم بود، تاریک، مبهم، پر از اشکال نامفهومی که وقتی چشمانت را محکم میبندی میبینی، همانقدر پر از هیچ! اما در این میان فرقی بود، من بودم، شب بود، تاریکی بود، ابهام بود، با خودم گفتم یک جای این امشب می‌لنگد، چیزی در افکارم کم و زیاد شده مثل وقت‌هایی که در غذایت نمک میریزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #4

آن شب را تا صبح با افکار درهم پیچ خورده‌‌ی ذهنم گذراندم.
تا خود دیدن خورشید در آسمان چشم روی هم نگذاشته بودم. چشم‌هایم از بی خوابی زیاد می‌خواستند از حدقه پا به فرار بگذارند. دلم به حالشان می‌سوزد چقدر من صاحب بدی برای اعضای بدنم بودم.
معده‌ی بیچاره‌ام هم از بس آشغال درونش ریخته بودم فرقی با سطل زباله‌‌ها نداشت، گوش‌های بی‌نوایم هم که از دست این ماس ماسک‌ها (هندزفری)، یک دم آسوده نمی‌شدند. یادم نمی‌آید کی گره‌های در هم تنیده‌ شده‌ی موهایم را باز کرده‌ بودم. تمام تنم کرخت بود، روحم هم که بدتر از جسمم لحاف چهل تکه شده بود.
روزها می‌گذشتند، ماه‌ها نام عوض میکردند و فصل ها جایشان را با فصل بعدی تعویض می‌کردند، تو هم...
تو هم جوانه ی کوچکی که در قلبم کاشته بودی را هر روز آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #5
دل از مغزم که کندی یک پارچه‌ی نخی برداشته بودی و با روح‌پاکن افتادی به جان روح پر از لکه‌ام، تمام‌ لکه‌های روحم را زدودی. انگشت اشاره‌ی دست راستت را روی شقیقه‌ات گذاشتی و متفکر نگاهی به درون روحم انداختی، به گمانم داشتی فکر می‌کردی یک چیز کم است. عودی از جیبت در آوردی، روشنش کردی و در یک گوشه از روحم گذاشتیش، آنقدر حس سبکی می‌کردم که حتی برایم سوال نبود که چرا باید در جیبت عود بگذاری. حس می‌کردم روحم برق می‌زند، بوی پاکی گرفته بودی آن روح سیاه، درست مثل وقت‌هایی که یک وسیله‌ی پر از کثیفی را می‌شویی و بعد از تمیز شدنش از ذوق نیشت بسته نمی‌شود؛ تو هم همانگونه بودی، از ذوق اینکه توانسته بودی روحم را جلا ببخشی نیشت بسته نمی‌شد.
کار روحم و مغزم را که تمام کردی نگاهی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #6


خسته نق میزنم:
_ می‌شود ادامه‌اش را بعداً تعریف کنم؟!
نوچی تحویلم می‌دهی و با نگاهت مرا وادار به ادامه دادن میکنی.
لب‌هایم را از هم فاصله می‌دهم و ادامه می‌دهم:

_آن روزها جسم و روحم پر از مرض بود. آشفتگی، افسردگی، بی‌قراری، بی حوصلگی، سردردهای ممتدد، چشم‌های از کاسه بیرون زده، یک روانی بی‌خاصیتِ افسرده!
آن روزها آنقدر روحم درد می‌کرد که جسمم را از یاد برده بودم.
آن روز ولی تو برخلاف انتظارم جسمم را تمیز نکردی، فقط همانطور که در چشمانم زل زده بودی گفتی دلت میخواهد مرا تمیز و آراسته ببینی، درست مثل یک دخترِ زیبا و مرتب ...
شاید اگر کسی غیر از تو این حرف را می‌زد برو بابایی نثارش می‌کردم و از حرفش می‌گذشتم. اما اکنون تو این حرف را زده بودی، گفتی میخواهی مرا زیبا و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #7

فکر می‌کنی آن شب را به چه فکر می‌کردم؟!
منی که تمام شب‌های عمرم را با فکر‌هایی که جان و روحم را سلاخی می‌کردند می‌گذارندم طبق عادت این چند شبم فقط به تو فکر می‌کردم، فقط تو!
راستش را بخواهی امروز که به چشمانم زل زده بودی تازه متوجه ی زیبایی چشمانت شدم، نه به تلخی قهوه بود و نه به سیاهی آسمان، ترکیبی از این دو بود.
ابروهایت، مژه‌هایت، لب و دهنت...اصلا بگذار ببینم کسی تاکنون گفته بود چقدر زیبایی؟!
مطمئنم که الان اگر بودی می‌گفتی من که زیبا نیستم. اما هستی! برایم تو زیباترینی... ابروهایت را انگار خدا نقاشی کرده و با ریمل جادوییش مژه‌هایت را حالت داده، یک رژ صورتی هم بر روی لبانت کشیده. پس بگو خدا پارتی بازی کرده است. مرا شلخته و زشت و کثیف آفرید اما به جایش خوب در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #8

چندین ماه گذشت و من شبی نبود که تو در فکرم نباشی. آخرین دیدارمان شده بود آن شب وسط اتاقک آهنین دقیقا همانجا که گفتی میخواهی مرا آراسته و مرتب ببینی. در ذهنم باتوعه خیالی بحث می‌کردم و می‌گفتم پس کجایی تو؟ مگر نمیخواستی مرا آراسته و زیبا ببینی، الان که به خود می‌رسم کجایی؟! اصلا می‌دانی برای اینکه جلویت زیبا بنظر بیایم چند وجب از موج‌موهایم را بریدم ؟ نمی‌دانم وقتی بیایی و ببینی خوشحال می‌شوی یا ناراحت ولی به گمانم خوشحال می‌شوی که یک تغییر اساسی کردم.
در همین افکارم غوطه‌ور بودم که آمدی. منحنی لب هایت بالا رفته بود و چشمانت برق می‌زد. خیلی خوشحال بنظر می‌آمدی دوست داشتم دلیل خوشحالیت را بپرسم اما قبل از آن هم دلم می‌خواست دلیل نبودنت را بپرسم! اصلا به من مربوط می‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #9

دلم می‌خواهد آن کسی که گفته است گریه کردن آدم را سبک ‌می‌کند را پیدا کنم و محکم در گوشش بزنم. چه کسی گفته گریه باعث سبکی دل ‌میشود نه همین را به من بگویید؟! گریه دل آدم‌ را سبک نمی‌کند، غم‌هایش را نمی‌شوید، دلش را تازه نمی‌کند، گریه دانه‌های غم را در دلم آبیاری می‌کند و باعث پر بارییَش می‌شود، گریه دلم را لَبالَب از اشک می‌کند، اشک‌هایی که نمی‌دانم چگونه از قلبم تخلیه‌شان کنم. گریه در قلبم سونامی به پا می‌کند و تمام زیبایی‌هایش را غرق در خود می‌کند. گریه آدم را آرام ‌نمی‌کند بلکه جانش را غرق در غم می‌کند، مثل منی که آن موقع جانم لبریز از غم کرده بود.
راستش را بخواهی بعد آن شب نفرت‌انگیز ترسی بر جانِ بی جانم افتاده بود که مبادا آنقدر از دستم عصبانی شده باشی که بگذاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
سطح
5
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
488
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
  • #10

رنجیده خاطر از خودی بودم که تو را رنجیده بود. با توده ای سنگینی که گلویم را با شدت زیاد چنگ می‌انداخت به سقف آهنین رو به رویم چشم دوخته بودم. هر بار بزاق دهانم را فرو می‌بردم تا بلکه این غده‌ی لعنتی راهش را بکشد و برود؛ ولی انگار او سرسخت تر از این حرف ها بود، مقاوم بود در مقابل منِ ناتوان!
با شنیدن صدای قدم‌های کسی چشم از سقف گرفتم و نگاهی به صدای صاحب قدم کردم.
آمده بودی!
زودتر از چیزی که در ذهنم بگنجد!
اشک، لبخند، ذوق، پشیمانی همه و همه به یکباره قاطی شده بودند. آن غده هم با دیدنت اشک شد و از چشمانم سرازیر شد، به‌گمانم خودش هم دنبال همین بهانه بوده است.
به سمتت آمدم، اخم کوچیکی میان ابروهایت جا خوش کرده بود، شرمگین سر به پایین انداخته بودم و با صدایی که از ته چاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

موضوعات مشابه

عقب
بالا