- ارسالیها
- 2,060
- پسندها
- 26,259
- امتیازها
- 51,373
- مدالها
- 43
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #1
ملانصرالدین یک شب در کتابی خواند که هرکس ریش دراز و سَرِ کوچک داشته باشد احمق است. دستی به ریشاش کشید و خودش را در آینه نگاه کرد. هم سرش کوچک بود و هم ریشاش دراز. دید سرش را که نمیتواند بزرگتر کند اما ریشاش را میتواند کوتاهتر کند.
چراغی بغلدستش بود. چراغ را برداشت. ریشاش را در مُشت گرفت و هرچه از آن را که بیرونِ مُشتاش ماند به شعلۀ چراغ نزدیک کرد. ریش گُر گرفت و آتش نه فقط ریش که سر و صورت ملانصرالدین را هم سوزاند. در حاشیۀ آن صفحه از کتاب، که در آن درباب ربط ریش دراز و سَرِ کوچک با حماقت نظری صادر شده بود، نوشت: «دُرُستی این نظر بهآزمایش ثابت شد.»
منبع: بنوبوک
چراغی بغلدستش بود. چراغ را برداشت. ریشاش را در مُشت گرفت و هرچه از آن را که بیرونِ مُشتاش ماند به شعلۀ چراغ نزدیک کرد. ریش گُر گرفت و آتش نه فقط ریش که سر و صورت ملانصرالدین را هم سوزاند. در حاشیۀ آن صفحه از کتاب، که در آن درباب ربط ریش دراز و سَرِ کوچک با حماقت نظری صادر شده بود، نوشت: «دُرُستی این نظر بهآزمایش ثابت شد.»
منبع: بنوبوک