متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

چالش چالش دست‌خط | سری سوم

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
- بسم الله الرحمن الرحیم -
سلام خدمت همگی
خب ماجرای چالشِ دوره‌ای (دست‌خط) از این قراره که ما به شما ضرب‌المثل یا شعر میدیم و قراره یک پارت به اندازه‌ی دلخواه خودتون دلنوشته بنویسید.
بعد از اینکه نوشتید تو این تاپیک می‌فرستید تا توسط مدیران ادبیات بررسی بشه و اشکالاتتون رو بهتون بگیم.
از امروز 6 تیر تا اول مرداد فرصت دارید تا دلنوشته‌های خودتون رو اینجا بفرستید.
علاوه بر اینکه این چالش باعث تقویت قلم خودتون میشه، در کنارش مدال هم داره. به بهترین افرادی که بتونن در سه دوره بهترین دلنوشته رو بنویسن مدال تعلق می‌گیره.

این دوره دوتا ضرب‌المثل و دوتا شعر می‌دیم؛ می‌تونید از بینشون انتخاب کنید و درمورد یکیشون دلنوشته بنویسید.
لطفاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .Mobina.

زرطلا

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
69
امتیازها
90
سن
15
  • #2
1- تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود روز پدیدار نباشد.

اندوه کالبدش را با سخطی¹ چرکین می‌کند. قلبش را در دریای تقدیر رها می‌سازد، تا در عالم ملکوت قوطه‌ور باشد.
غم‌آگینی روحش، به چشمان به‌فروغش فشار می‌آورد.
اشک چهره‌ی حقیقی‌اش را واهی می‌کند...
دلش را سنگ می‌کند؛ او را همچون، کاشفی در افکار وهم نشاط، رها می‌کند!
ظلمت اندیشه‌هایش را در بر می‌گیرد، باز دلش از دنیا می‌گیرد.
درد در انتهای وجودش نفوذ می‌کند، راهی برای گریز نمی‌گذارد.
رنج را به کالبدش مهمان می‌کند، نمی‌گذارد بخشی از وجودش شود.
او تمنای شادی را دارد، آرزویش بی‌جواب نمی‌ماند.
 
امضا : زرطلا

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • #3
2_ گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه‌جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست ️




: در این دنیا شاید، حُسنِ باخت بهتر بود
ما هرچه رقصیدیم لیک دلمان زهر بود
ویرانه‌ها حرف دلم را خوب می‌دانند
ما مثل غم بودیم، غم با ما برادر بود!

از عشقمان دیگر دلی شاد و رنگین نیست
امشب هم خندیدم، گویی بارِ آخر بود
ما همه در صید صَیاد‌ها جان دادیم
دل‌هایمان ز غم، با سنگ‌‌ها برابر بود!

آوارگی کردیم!
زخم بودیم!
و بد کردیم...!
اینجا خندیدن، ممنوعه‌ای سخت‌تر بود!


رویای دلم در صید صیاد‌ی باز جا ماند
ای آرامشم شاید، خداحافظ بهتر بود!


-ستایش

من دلنوشتمو به صورت شعر نوشتم، چون نوشتن این اومد تو ذهنم
اگر ایرادی داره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ocean angel

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
552
پسندها
4,962
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • #4
1.باز زبان خوش ما را از سوراخ بیرون می‌کشد
___________________________________
حتی یک بار هم او را ندیده بودم، تنها چیزی که از او داشتم عکس‌ های پروفایلش و مشتی پیام و ویس بود.
او را فقط از روی حرف‌ های قشنگ‌اش می‌شناختم و مغزم بار ها زنگ خطر را به صدا درآورده بود که دختر جان! حرف‌ ها و چرخش زبان ملاک خوبی برای شناخت کسی نیست و اما، گوش من کی بدهکار این حرف‌ ها بود که حالا باشد؟! مغزم خودش را به در و دیوار سرم می‌کوبید که یک بار از اعتماد به آدم‌ ها و سپردن قلب لاکردارت به دست آنها ضربه خورده‌ای، دوباره پا در مسیری نگذار که می‌دانی اول تا آخرش چاه است و چاه!
اما من؟ من خودم را زده بودم بر طبل بی عاری که بیخیال، در لحظه شاد باش!
اما می‌دانستم که شادی لحظه‌ای، عذابی دائمی را برایم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,523
پسندها
20,058
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #5

1_ تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
ــــــ
رسیدن به هر گنجی دردی، رنجی وتاوانی دارد...
خوشا بحال آنان که گنج واقعی رو جستجو کردند و وصال.
نوشیدن وچشیدن ومست شدن واقعی...
همیشه این اندیشه ونگاهم به گنج ♡سوق میده ذهنم رو به سمت دوباره ودوباره خواندن وشنیدن این حکایت و داستان واقعی و انسان والایی که فرازمینی شد بخاطر نگاهش ودیدش بدنیا واطرافیان... واینکه؛ شهر، جاده، خیابان وراهی که نوشته بود بر سردرش« آمدنم بهر چه بود...»
روپیداکرد، انتخاب کرد وقدم های پراز اضطرابی شیرین ودلهره هایی سخت ولی با طپشهای قلبی مطمئن رو برداشت تا درانتها شبی...
این شعر زیبا، از شاعر وحافظ رموز عالم دنیای فانی وباقی...
:dizzy:


دوش وقتِ سَحَر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

خاکستر

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
30
پسندها
106
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • #6
1-تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
____
آمده بودم تا بدوم.
-می‌افتی؛ پایت آسیب می‌بیند.
آمده بودم تا تجربه کنم.
-دردناک‌اند؛ زنده در نمی‌روی!
آمده بودم تا داد بزنم.
-هیس! مسخره می‌شوی.
آمده بودم تا پیدا کنم.
-بیا! من پیدا کردم، مال تو!
آمده بودم تا قدم‌هایم را محکم بردارم.
-نکنی! فرو خواهی رفت.
آمده بودم تا برسم.
-چیزی برای تو نمانده. تلاش نکن.
آمده بودم تا سفر کنم.
-می‌دانی چه چیزهایی در کمین است؟
آمده بودم تا عشق بورزم.
-عشق شکست خواهد خورد.
آمده بودم تا لبخند بزنم.
-همینجا لبخندت را بزن.
آمده بودم تا مغرور باشم.
-مغروری! مگر نیستی؟
آمده بودم تا خوشحالی را تجربه کنم.
-که بعدش غم فرایت بگیرد؟
آمده بودم تا زندگی کنم! زندگی!
-زنده باش. زنده.
دروغ می‌گویی. زنده بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • #7

1_ تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
ــــــ
رسیدن به هر گنجی دردی، رنجی وتاوانی دارد...
خوشا بحال آنان که گنج واقعی رو جستجو کردند و وصال.
در ادبیات دو نوع حذف فعل وجود داره یکیش به قرینه ی لفظی یعنی مثلا در جمله ی قبلی فعل اومده باشه و ما در جمله ی بعدی بخوایم همون فعل تکراری رو بکار ببریم در نتیجه حذفش میکنیم و خواننده متوجه میشه که فعل حذف شده همون فعل جمله ی قبلی هستش و حذف به قرینه ی معنوی که با توجه به معنای جمله ما متوجه فعل مورد نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Birdy

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #8
1.باز زبان خوش ما را از سوراخ بیرون می‌کشد
___________________________________
حتی یک بار هم او را ندیده بودم، تنها چیزی که از او داشتم عکس‌ های پروفایلش و مشتی پیام و ویس بود.
او را فقط از روی حرف‌ های قشنگ‌اش می‌شناختم و مغزم بار ها زنگ خطر را به صدا درآورده بود که دختر جان! حرف‌ ها و چرخش زبان ملاک خوبی برای شناخت کسی نیست و اما، گوش من کی بدهکار این حرف‌ ها بود که حالا باشد؟! مغزم خودش را به در و دیوار سرم می‌کوبید که یک بار از اعتماد به آدم‌ ها و سپردن قلب لاکردارت به دست آنها ضربه خورده‌ای، دوباره پا در مسیری نگذار که می‌دانی اول تا آخرش چاه است و چاه!
اما من؟ من خودم را زده بودم بر طبل بی عاری که بیخیال، در لحظه شاد باش!
اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • #9
1-تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
____
آمده بودم تا بدوم.
-می‌افتی؛ پایت آسیب می‌بیند.
آمده بودم تا تجربه کنم.
-دردناک‌اند؛ زنده در نمی‌روی!
آمده بودم تا داد بزنم.
-هیس! مسخره می‌شوی.
آمده بودم تا پیدا کنم.
-بیا! من پیدا کردم، مال تو!
آمده بودم تا قدم‌هایم را محکم بردارم.
-نکنی! فرو خواهی رفت.
آمده بودم تا برسم.
-چیزی برای تو نمانده. تلاش نکن.
آمده بودم تا سفر کنم.
-می‌دانی چه چیزهایی در کمین است؟
آمده بودم تا عشق بورزم.
-عشق شکست خواهد خورد.
آمده بودم تا لبخند بزنم.
-همینجا لبخندت را بزن.
آمده بودم تا مغرور باشم.
-مغروری! مگر نیستی؟
آمده بودم تا خوشحالی را تجربه کنم.
-که بعدش غم فرایت بگیرد؟
آمده بودم تا زندگی کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S.LOTFI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا