یه زمانی یه خانمی همکار مان بود که هر بار به یکی از همکاران آقا به قصد ازدواج نزدیک میشد و چنان گیر سه پیچ میداد که طرف نمیدونست چه گهی بخوره و خلاصه هر کسی به یه بهانه فرار میکرد.
خلاصه وقتی نوبت به من شد(چون طبق تیپ و قیافه آخرین نفر بودم) شرکت ورشکست شد و سعادت نصیبم نشد
• نوشته های زرت و پرتی از یک مهندس •