- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 2,666
- پسندها
- 14,280
- امتیازها
- 40,673
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
کتاب کتاب | کتاب من افسانهام
- نویسنده موضوع (Luna)
- تاریخ شروع
- پاسخها 2
- بازدیدها 202
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 2,666
- پسندها
- 14,280
- امتیازها
- 40,673
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #2
درباره کتاب صوتی من افسانهام:
فرض کنید تمام آدمهای جهان در اثر یک طاعون تبدیل به خونآشام شدهاند و شما تنها انسان زنده دنیا هستید. کتاب من افسانهام (I Am Legend) درمورد همین موضوع است. «رابرت نویل» شخصیت اصلی داستان، تنها فرد زنده در این کره خاکی است و روزهایش را با جنگیدن با خونآشامها و شبهایش را با پنهان شدن از آنها میگذراند.
رابرت تنها انسانی است که از بیماری مهلکی که انسانها را تبدیل به خونآشام میکند جان سالم به در برده و مدت زیادی است که در خانه خود حبس شده است. همه مردان، زنان و کودکان اطرافش تشنه خون شدهاند و قصد دارند او را شکار کنند. در زمان غروب خورشید خونآشامها به دور خانه رابرت رفته و میخواهند به او حمله کنند.
اما او فقط در طول روز از خانه بیرون میرود...
فرض کنید تمام آدمهای جهان در اثر یک طاعون تبدیل به خونآشام شدهاند و شما تنها انسان زنده دنیا هستید. کتاب من افسانهام (I Am Legend) درمورد همین موضوع است. «رابرت نویل» شخصیت اصلی داستان، تنها فرد زنده در این کره خاکی است و روزهایش را با جنگیدن با خونآشامها و شبهایش را با پنهان شدن از آنها میگذراند.
رابرت تنها انسانی است که از بیماری مهلکی که انسانها را تبدیل به خونآشام میکند جان سالم به در برده و مدت زیادی است که در خانه خود حبس شده است. همه مردان، زنان و کودکان اطرافش تشنه خون شدهاند و قصد دارند او را شکار کنند. در زمان غروب خورشید خونآشامها به دور خانه رابرت رفته و میخواهند به او حمله کنند.
اما او فقط در طول روز از خانه بیرون میرود...
امضا : (Luna)
- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 2,666
- پسندها
- 14,280
- امتیازها
- 40,673
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #3
در بخشی از کتاب صوتی من افسانه ام میشنویم:
بالاخره خانه دوباره جای زندگی شد. حتی بیشتر از قبل. بخاطر اینکه بالاخره سه روز وقت صرف کرده بود و دیوارهای خانه را در برابر صدا عایقبندی کرده بود. حالا آنها میتوانستند هر قدر میخواهند فریاد بزنند و زوزه بکشند. او دیگر مجبور نبود به صداهایشان گوش بدهد. مخصوصا از این که دیگر مجبور نبود صدای «بن کورتمن» را بشنود خیلی خوشحال بود. تمام این چیزها زمان گرفت و کار برد. موضوعی که بیشتر از همه اهمیت داشت، پیدا کردن ماشین جدید و جایگزین کردن آن با ماشینی بود که آنها داغانش کرده بودند. این کار سختتر از آن بود که فکر میکرد. مجبور شد به اطراف سانتامانیکا برود. به تنها مغازه ویلیزی که میشناخت. استشن واگنهای ویلیز تنها مدلی بود که به آن کار...
بالاخره خانه دوباره جای زندگی شد. حتی بیشتر از قبل. بخاطر اینکه بالاخره سه روز وقت صرف کرده بود و دیوارهای خانه را در برابر صدا عایقبندی کرده بود. حالا آنها میتوانستند هر قدر میخواهند فریاد بزنند و زوزه بکشند. او دیگر مجبور نبود به صداهایشان گوش بدهد. مخصوصا از این که دیگر مجبور نبود صدای «بن کورتمن» را بشنود خیلی خوشحال بود. تمام این چیزها زمان گرفت و کار برد. موضوعی که بیشتر از همه اهمیت داشت، پیدا کردن ماشین جدید و جایگزین کردن آن با ماشینی بود که آنها داغانش کرده بودند. این کار سختتر از آن بود که فکر میکرد. مجبور شد به اطراف سانتامانیکا برود. به تنها مغازه ویلیزی که میشناخت. استشن واگنهای ویلیز تنها مدلی بود که به آن کار...
