فال شب یلدا

مسابقات مسابقه چله جنایی | تالار کتاب انجمن یک رمان

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
632
پسندها
9,167
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
درود و عرض ادب

رسیدن زمستون سرد و زادروز الهه میترا مبارک‌تون باشه!

بعد از کار تو معدن، توضیح دادن مسابقه، سخت‌ترین کاره!
خب!
تصور کنید داخل یه شهر طلسم شده زندگی می‌کنید که شب یلداش، برای هر خونه‌ و خانواده‌ای که دور هم جمع شدند، اتفاق عجیبی میفته!
ایده‌ی اون اتفاق با ما

نوشتن و پر و بال دادن به اتفاق با شما! :smoke:

و حالا اتفاقایی که باید بهش بپردازید:

۱. یه خانواده دور هم جمع شدن و کیکی عجیب و نامه‌ای به صورت ناشناس به دست‌شون می‌رسه و اگه اون کیک رو نخورند در یک دقیقه اضاقه شب یلدا، قتل عام می‌شند.

۲. عمه خانواده طلسم شده و اگه اعضای خانواده حس واقعی‌شون رو به عمه ابراز نکنند، توسط عمه کشته می‌شند و اگر هم ابراز کنند؟

۳. فردی تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
485
پسندها
3,076
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • #2
- آخه فدات شم عمه چته تو!
با اون لبخند چندشناکش (البته از نظر بنده) و با اون چشم‌های وزقیش (بازم از نظر بنده) نگاهم کرد و گفت:
- یا بهم میگی احساس صادقانه‌ت به عمه‌ت چیه یا روحت رو به جهنم خواهم فرستاد!
یه‌جوری اون مردمک‌هاش گنده شده بودن که پناه بر خدا! یه نعره‌ی گوشخراش زدم و عقب‌عقب رفتم که خوردم به آبجیِ گلم؛ کسی که اگه عمه رو فحش نمی‌داد روزش شب و شبش روز نمی‌شد! دست‌هام می‌لرزیدن و قلبم هر ثانیه چند‌بار بوم‌بوم می‌کرد. از ترس اون مردمک‌ها و اون سخن ترسناکش؛ چشم‌هام سیاهی رفت و افتادم بغل همون خواهر خانم؛ خدایا این یلدای ماعه واقعاً! هنوز یادمه از هندوونه چه کرمی در‌اومد و انار چقدر کثیف و حال به هم زن بود! یا ننه؛ یا خدا؛ عمه چاقوی میوه خوری رو برداشته و به سمتم نشونه... نشونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
509
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
سن
18
  • #3
به نام الله.
شب بی‌پایان بود، و سکوتی که تنها
صدای وزش باد سرد و خش‌خش برگ‌های خشک روی سنگفرش حیاط آن را می‌شکست، مثل پتویی سنگین روی فضا گسترده شده بود. درون خانه، چراغ‌های شکسته و دیوارهایی که رنگشان از سال‌ها پیش پوسته‌پوسته شده بود، فضایی سنگین و متروک ایجاد کرده بود. مرد، خمیده و تنها، روی صندلی‌ای چوبی و قدیمی نشسته بود. صندلی زیر وزن او صدای ضعیفی می‌داد که در تاریکی بیشتر به گوش می‌رسید.
دست‌های لرزانش قاب عکسی کوچک را گرفته بود. شیشه ترک خورده‌ی قاب، صورت زنی زیبا و جوان را پوشانده بود، زنی که لبخندش حالا بیشتر به تمسخر می‌مانست. قطره‌ای اشک از گوشه چشم مرد پایین لغزید و روی شیشه افتاد، گویی آخرین قطره از دریایی خشکیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

“Atreisa Pardis Negar”

رو به پیشرفت
سطح
2
 
ارسالی‌ها
101
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • #4
(عنوان: کیک و کودکی با خال سرخ)

شبی تاریک و سرد، خانواده هاشمی دور هم جمع شده بودند تا یلدا را جشن بگیرند. همه در حال جان‌خالی کردن بر سر کتلت‌های چرب‌وچیل بودند که ناگهان زنگ در به صدا درآمد. تمام اعضای خانواده به همدیگر نگاه کردند، انگار که هر کدام از آن‌ها به یک قرص کلاهی عشق کرده بودند و هیچ‌کس جرات نکرد در را باز کند.
عمه فهیمه، زن همیشه نگران و مشاور دردسرساز خانواده، به صدا درآمد:
- نه، نه! من می‌دانم این زنگ قطعاً مربوط به تبریکات یلدا نیست. به نظرتون باید اجاق گاز رو خاموش کنیم یا کلاً از دست این زنگ خلاص بشیم؟
آرش، پسر کوچک خانواده، که همیشه مختار بود، با شیرین‌زبانیش گفت:
- شاید دزد است! یا ممکنه یک سید بیاید از ما تقاضای نذری کند!
بالاخره، بعد از کمی چانه‌زنی، آرش به سمت در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا