نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی دفترچه خاطرات مهتاب (٢) | مهتاب رضایت کاربر انجمن یک‌ رمان

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,437
پسندها
20,574
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
FF001925-5683-4BF1-861D-DC6AB933D0A6.jpeg
Mahtab Rezayat Mahtab Rezayat عزیز بابت اشتراک محتوای دفترتان با کاربران یک‌رمان، متشکریم.
-
در این تاپیک فرد دیگری جز نویسنده، حق ارسال هیچ پستی را ندارد.
درصورت مشاهده موارد غیراخلاقی با کلیک بر گزینه "گزارش" با ما همکاری کنید.
چنانچه تمایل به ایجاد دفترآزادنویسی داشتید، از این تاپیک اقدام نمایید.
-
" تیم مدیریت کتاب | انجمن یک رمان "
 
امضا : Armita.sh

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
679
پسندها
7,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #2
مونجو:
درک اینکه ما روی این کرهٔ خاکی تنها هستیم، سخت است. بعضی از ما، برای پر کردن این تنهایی به هر دری می‌زنیم. با افراد زیادی دوست می‌شویم و انگار که می‌خواهیم به خودمان ثابت کنیم که نه، من آنقدرها هم تنها نیستم. ببین چه قدر همه همنشین دارم!
ولی در نهایت خودمان هم می‌دانیم که تنهاییم. حتی زیاد بودن دوستان هم باعث نمی‌شود از تنهایی دربیاییم.
زیرا... خب، کدام‌شان تا به حال اشک‌هایت را پاک کرده‌اند؟ کدام‌شان پای حرف‌هایت نشسته‌اند و بعداً همان‌ها را زخم زبان نکرده‌اند؟
حدس می‌زنم هیچ‌کدام.
حتی خود تو هم همچین فردی برای کسی دیگر نیستی. فکر می‌کنی که هستی؛ اما حتی نمی‌توانی بدون قضاوت به حرف‌هایشان گوش بدهی. شاید در دل به آنها بخندی و یا شاید هم با خود بگویی خدا را شکر که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
679
پسندها
7,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #3
مونجی:
ناتالیای پنج شش ساله، سلام می‌کند. رو به روی من می‌نشیند و شروع به صحبت کردن می‌کند.
غمگین است و ناراضی. به بچه‌ای بی‌پناه می‌مانَد.
کمی گیج است. درمورد پدرش از او می‌پرسم و می‌گوید که پدرش بخاطر اشتباهات کوچکی که ناخواسته بین او و برادرش پیش می‌آید، به‌شدت ناتالیا را سرزنش می‌کند و سرش فریاد می‌کشد. همچنین می‌گوید که پدرش دیگر مثل گذشته با او وقت نمی‌گذراند. فقط و فقط به برادر کوچکترش توجه می‌کند. او می‌گوید اگر کاری کند که باعث گریهٔ برادر کوچکترش شود، پدرش سریع ناتالیا را دعوا می‌کند و اگر ناتالیا توجهی نکند، او را کتک می‌زند. میگوید: «البته خیلی کم پیش می‌آید که پدرم کتکم بزند، اما وقت‌هایی هم که مرا می‌زند، مثل یک غول، خشمگین می‌شود و سریع به سمتم می‌آید و من هرجا هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahtab Rezayat
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
679
پسندها
7,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #4
چانگ‌جه‌این:
دلم می‌خواهد در این حال حاضر زندگی کنم. همش با خود می‌گویم نکند بگذرد و غبطه بخورم و دلتنگ این لحظات و این آهنگ‌ها شوم؟ نکند وقتی این آهنگ‌ها را بعداً پخش می‌کنم، از فرط دلتنگی گریه کنم؟
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
679
پسندها
7,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #5
چهارراه استانبول:
کاش محبت حسرت نبود. کاش همگی‌مان محبت می‌دیدیم و همچنین مهربان بودیم.
جامعه‌ای که فقط بر ارزش‌های اقتصادی تکیه کرده، معنی زندگی را نخواهد فهمید. هیچگاه نخواهد فهمید که تکیه دادن سر کودکی به بازوهایش، چقدر می‌تواند تسکین‌دهنده باشد. در عوض آن را می‌راند! همچنین نخواهد فهمید خدا چگونه به او محبت و عشق دارد.
امید که روزی برسد، آن سیمرغی که عطار از آن سخن گفت، تحقق یابد.
 
امضا : Mahtab Rezayat

موضوعات مشابه

عقب
بالا