نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی نیمه‌ی پنهان | اریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 237
  • کاربران تگ شده هیچ

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #11
قرار بود دلنوشته‌ای برایت بنویسم؛
اما تو هر بار دلم را شکستی و خردش کردی و من از هر تکه‌ی قلبم،
جوانه‌ای رشد کرد.
تو هر کدام از جوانه‌ها را به کسی دادی؛
آن قدر دادی و دادی تا دیگر تکه‌ای نماند.
اکنون من نه قلبی برای تپیدن دارم،
نه جانی برای بخشیدن و نه خونی برای ریخته شدن؛
اما تا هر چه قدر که بخواهی می‌توانم از حفره‌ی خالی موجود در سینه‌ام برایت بنویسم و سخن بگویم.​
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #12
شاید ذره‌ای جهالت به نفع باشد.
می‌دانی؟
من از این دانایی‌ها، از این آگاهی‌ها، از این سیاست‌های پشت پرده و از این عشق‌های مختوم به فنا بیزارم؛
زیرا اگر که این طور نباشد؛
یا هر چه و هر که را که دارم از دست خواهم داد؛
یا بیشتر از آن چه که دارم و لایقش هستم، خواهم گرفت؛
که در هر صورت هر طور حسابش کنی،
چه بگیرم و چه بدهم، دارنده نخواهم بود؛
پس من از این جهالت، بی‌نهایت خرسندم.​
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #13
گمان می‌کردم جهنم کذب است؛
آخر مگر می‌شود آدمی که یک بار که نه، بلکه هزار بار از درون سوخته و خاکستر شده،
باز متحمل این شکنجه باشد؛ اما می‌شود؛ حتی بدتر از تمام شکنجه‌های ابدیت؛
شکنجه‌ای از جنس رستاخیز دردها...​
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #14
شاید باید تقدیر خویش را پذیرا باشیم؛
وجودی از جنس عدم؛
خنده‌ای از جنس غم؛
شادی‌ای از جنس درد؛
وجدانی خفته؛
احساساتی نیمه کاره و
عشق‌هایی نیمه تمام
و در آخر، اکسیژنی از جنس خاک.
چه تقدیر زیبای‌ست مگر نه؟​
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #15
کاش حقیقت همانند داستان بود تا سناریوها را تغییر می‌دادیم؛ صحنه‌هایی که نمی‌خواستیم را حذف می‌کردیم؛
مونولوگ‌ها را ویرایش می‌کردیم و دیالوگ‌های تلخ را با جملاتی شیرین جایگزین می‌کردیم.
یا کاش همانند بازی بود؛
که وقتی به اتمام می‌رسید، دوباره همه چیز از ابتدا شروع میشد؛
اما حقیقت نه مانند یک داستان است؛ نه یک بازی یا حتی یک فیلم یا رویا.
حقیقت چیزی جز واقعیت نیست و واقعیت هم مطلقا قرار نیست جدای از درد و زخم و غم و خ**یا*نت باشد.
پس فراموش کن این توهمات محض را که این توهمات، فقط دردت را افزون‌تر خواهد کرد.​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #16
بنشسته بر صخره، غرق در راه‌های طی کرده؛ تاریک‌تر از قبل، زیر هلال ماه،
رویاهای خود را در بغل گرفته.
رویاهایی پوچ از جنس عدم؛
رویاهایی که وجود خویشتن را در کالبدهای کابوس‌وارانه یافته.
چه زیبا با ویولونی از جنس اشک، آهنگ غم می‌نوازد.
دنیا دگر دنیا که نه، نامش جهنم است.
در سکوت، فریادی سرخ از جهنم زبانه می‌کشد؛ اما در انعکاس چشمان، جز نقش دیوار منعکس نمی‌شود؛
دیواری از عواطف خاموش، ساخته شده با آجرهای رویاهای گمنام.​
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #17
مثل مرحومی که خاکش نام و تصویری نداشت
مرده بودم گرچه مرگم شرح و تفسیری نداشت
اشک‌هایم را نبین، احوال زارم را نبین
من کسی بودم که لبخند از لبش سیری نداشت
مزاری که نبود، مجلس تدفینی نبود
جسم متروکه‌ای که الله و تکبیری نداشت
چه کنم، شاید هم این از بخت و اقبالم بود
که دلم از زندگی توان باج گیری نداشت
مثل مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود، کسی باور و تفسیری نداشت
خاطراتی مانده، اما دریغ از بویی خوش
مرگ من هیچ ارتباطی اما به پیری نداشت
حال من، حال گل سرخی‌ست در چنگ مغول
با فروپاشی چنان فاصله‌ی دیری نداشت
#شعر ترکیبی
#قیصر امین پور #حافظ وطن دوست #شکیلا اسماعیلی
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
7,066
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • مدیر
  • #18
پشت نگاهش، بی‌تفاوتی موج میزد؛ دگر هیچ چیز و هیچ کس برایش آشنا نبود.
گمان می‌کرد ایراد از آینه باشد، چون تصویری که در آن می‌دید را به خاطر نمی‌آورد؛
و چه قدر دور شده بود از خودش
و آن چه که متعلق به او بود.
حالش همانند قلعه‌ای مستحکم بود با دروازه‌ای شکسته و از درون ویران شده؛
از بیرون قلعه‌ای نفوذ ناپذیر به نظر می‌آمد و از درون فقط ویرانی و خرابه بود.
به همان چیزی تبدیل شده بود که از آن وحشت داشت
و متنفر بود.
این سکوت، بیش از اندازه او را آزار می‌داد؛
پس طلسم را شکست:
"- سپس به همان چیزی که نبودم تغییر کردم؛
یک سکوت طولانی، اجتناب از گفت و گو و میل به تنهایی..."
لحظه‌ای بعد، اسلحه روی شقیقه‌اش خودنمایی می‌کرد؛
و سپس همه چیز آرام گشت؛
بسیار آرام‌تر از نبض یک مرده.
در حین خاموشی،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

موضوعات مشابه

عقب
بالا