- ارسالیها
- 2,090
- پسندها
- 6,332
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 20
- مدیر
- #11
قرار بود دلنوشتهای برایت بنویسم؛
اما تو هر بار دلم را شکستی و خردش کردی و من از هر تکهی قلبم،
جوانهای رشد کرد.
تو هر کدام از جوانهها را به کسی دادی؛
آن قدر دادی و دادی تا دیگر تکهای نماند.
اکنون من نه قلبی برای تپیدن دارم،
نه جانی برای بخشیدن و نه خونی برای ریخته شدن؛
اما تا هر چه قدر که بخواهی میتوانم از حفرهی خالی موجود در سینهام برایت بنویسم و سخن بگویم.
اما تو هر بار دلم را شکستی و خردش کردی و من از هر تکهی قلبم،
جوانهای رشد کرد.
تو هر کدام از جوانهها را به کسی دادی؛
آن قدر دادی و دادی تا دیگر تکهای نماند.
اکنون من نه قلبی برای تپیدن دارم،
نه جانی برای بخشیدن و نه خونی برای ریخته شدن؛
اما تا هر چه قدر که بخواهی میتوانم از حفرهی خالی موجود در سینهام برایت بنویسم و سخن بگویم.