- تاریخ ثبتنام
- 3/6/22
- ارسالیها
- 2,546
- پسندها
- 21,030
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 43
- سن
- 15
سطح
32
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1

صدای باز شدن در کهنه و زنگزدهی مدرسه باعث شد تا پرندهها از روی سیمهای برق بپرند و به پرواز در آیند. انگار بعد از گذشت این همه سال دیدن چهرهی یک انسان برایشان تازگی و همینطور کمی وحشت داشت. غروب آفتاب آسمان را خونین کرده و ابرها هم مانند لختههای خونی بزرگ به این طرف و آن طرف میرفتند. بوی چوب سوخته و جسد مردهی یک سگ در هوا پیچیده بود.
کسی که در مدرسه را بعد از سالها گشوده با پارچهای که دور دهانش بسته بود وارد حیاط مدرسه شد. به ساختمان آنجا با شیشههای شکسته و خزههایی که بینابین آجرها و همینطور روی سقف روییده بود خیره شد. قسمتی از آجرهای در ورودی بر اثر انفجار سوخته و به رنگ...
کسی که در مدرسه را بعد از سالها گشوده با پارچهای که دور دهانش بسته بود وارد حیاط مدرسه شد. به ساختمان آنجا با شیشههای شکسته و خزههایی که بینابین آجرها و همینطور روی سقف روییده بود خیره شد. قسمتی از آجرهای در ورودی بر اثر انفجار سوخته و به رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.