- تاریخ ثبتنام
- 30/5/23
- ارسالیها
- 1,267
- پسندها
- 1,028
- امتیازها
- 10,373
- مدالها
- 11
سطح
10
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
دلم نیامده که لحظه ای رها کنم تو را
عذاب پای من شکستنت بهانه شد فدا کنم تو را
دام نیماده که از خودم جدا کنم تو را
به بت پرستیم نشد بمانی و خدا کنم تو را
در من غمی شبیه خزان است
که هر چه میکشم از آنست
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی که نیمه جانست
برای بردن تو از یاد
حتی زمان هم ناتوان هست
دیدی از هر چه ترسیدم همان شد
بهای عشقمان گران شد
همیشگی ترین سکوتم سقوط من چه بی زمان شد
تنها پناهم از نبودت این گریه های بی امان شد
تو ناتمام من شدی و غمت ادامه دار است
یه قلب زندانی همیشه ترسش از طناب دار است
میبوسم این زخمی که جا مانده از خاطراتت
این زخمی زیبا را نمیبندم چون از تو یادگار است
در من غمی شبیه خزان است
که هر چه میکشم از آنست
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی...
عذاب پای من شکستنت بهانه شد فدا کنم تو را
دام نیماده که از خودم جدا کنم تو را
به بت پرستیم نشد بمانی و خدا کنم تو را
در من غمی شبیه خزان است
که هر چه میکشم از آنست
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی که نیمه جانست
برای بردن تو از یاد
حتی زمان هم ناتوان هست
دیدی از هر چه ترسیدم همان شد
بهای عشقمان گران شد
همیشگی ترین سکوتم سقوط من چه بی زمان شد
تنها پناهم از نبودت این گریه های بی امان شد
تو ناتمام من شدی و غمت ادامه دار است
یه قلب زندانی همیشه ترسش از طناب دار است
میبوسم این زخمی که جا مانده از خاطراتت
این زخمی زیبا را نمیبندم چون از تو یادگار است
در من غمی شبیه خزان است
که هر چه میکشم از آنست
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.