خلاصه:
یک کهنهسرباز فلج به نام جِیک سَلی، بهجای برادر خود وارد مأموریتی در سیاره پاندورا میشود تا به استعماری که قصد استخراج از منابع این سیاره را دارد، خدمت کند. در قالب بدن «آواتار»ی که با موجودات بومی ناوی هماهنگ شده، او با فرهنگ و طبیعت پاندورا آشنا میشود و در میان بومیها قرار میگیرد. جِیک با دیدن ظلم انجام شده به ناویها و طبیعت، بین وفاداری به دستورها و احساس انسانیش دچار تردید میشود. او تصمیم میگیرد در کنار بومیها بجنگد تا سرزمینشان را از تهدید نجات دهد. داستان علاوه بر نبردها، درباره ارتباط انسان با طبیعت، هویت و انتخاب است.