اتفاق خوب: دیدن دوست هام دیدن معلم هام یک سال پر از درس خوندن و امتحان دادن و نمره گرفتن.یک سال پر از غر زدن و التماس کردن که بیست و پنج صدم دیگه بهم بده و اینا...همش شیرینه برام.خود شیرینی پیش معلم ها...پیش دوست ها...لج کرزدن با رغیب درسی و چشم هاشو با انگشت در آوردن.بد و بیراه به معلمی که نمره کم داده.
چه روز های خوبی اومدن هوای سرد مثل ویبره مبایل لرزیدن و با چشم های سفید لباس گرم نپوشیدن.خلاص شدن از دست حساسیت فصلی.خلاصی از بیکاری.دیدن تخته با چشم های ضعیف و چشم درد.صبح زود ساعت 5/5 بیدار شدن چون راه مدرسه دوره.دیدن خیابون ها.صلوات فرستادن واسه دیر نرسیدن.آزمونک دادن و سر و کله با پشتیبان ها.
اتفاق بد: ام....یادم نمیاد.(تابستونه جو گرفتش دو روز دیگع که رفت مدرسه پشیمون می شه.)
خخخ