نه همینکه نگاش میکنم شاید اونم نگام کنه پلک که میزنم میبینم نیست بعد بچه هایی که اونروز تو خوابگاه بودن و احضار روح کردیم منو میبینن میگن نفس یکی پشتته داره نگات میکنه برمیگردم کسی نیس یا میگن یکی هی داره دنبالت میاد اما وقتی میبینم کسی نیست یبارم داشتم با سرعت میدوییم که یه چیزی محکم هولم داد افتادم که کم مونده بود کلم به یه سنگ بزرگ بخوره اما یکی دیگه منو کشید به سمت راست دقیقا چند سانتی متر با اون سنگه فاصله داشتم جالب اینجاست یکی تو ذهنم بهم میگفت :ندو تو الان میفتی کلت به سنگه میخوره اما من دوییدم.