متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه بهترین های رمانی

  • نویسنده موضوع Deniz78
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,579
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
دوستان عزیزم سلام
خیلی از ماها رمان های زیبایی خوندیم ک بعضی از متون یا دیالوگ هاش واقعا به دل میشینه این تاپیکو زدم تا اگر کسی دوست داره هر نوشته ای از رمانی ک مورد علاقشه با ذکر نام نویسنده چ یک خط چ یک صفحه چ به صورت عکس نوشته به اشتراک بزاره اگر دوس دارین خوشحال ميشم تو این تاپیک همگانی شرکت کنید :rose::rose::rose:




خب خودم اولین دیالوگی ک خوشم اومد رو میزارم
 
آخرین ویرایش
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
شهاب :من هیچوقت واس شمیم وقت نذاشتم همیشه نامدار کنارش بوده
دنیا :شاید نیمی از داداشا برای خواهرشون وقت نمیزازن ...یه امر عادیه (روشنایی مثل ایدین)
 
امضا : Deniz78

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,390
پسندها
31,877
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #3
سیاوش دستش را جلو آورد و گفت: دستت و بده بهم... . دستم را توی دستش گذاشتم... دستم را فشار داد و گفت: درک می کنم خیلی بهت فشار اومده... می رم که بتونم ازت مراقبت کنم... مثل همیشه... . اشک هایم را پاک کردم و گفتم: خودم می شم... خودم و پیدا می کنم... می دونم ارزشش و داره... . سیاوش بهم لبخند زد... از بیرون صدایش کردند. از جایش بلند شد. آهسته گفت: باید برم. من هم آهسته گفتم: مواظب باش... . سیاوش با لحن اطمینان بخشی گفت: برمی گردم... . حرفش را اصلاح کردم: سالم برگردد! بهم لبخند زدیم... و بعد... او رفت... می دانستم این اولین بار است ولی اگر ازدواج کنیم تکرار صحنه هایی می شود که هر روز شاهدش خواهم بود... با این حال لبخند زدم... هیچ کس در دنیا به من آن آرامش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #4
کسی که تو خونه ی ارتانه یعنی ماله ارتانه.
قرار نبود
 

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
من رمز خوشبخی واقعی را یافته ام. باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی: آدم، هم می تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کند و از همان نقطعه ی کوچک نهایت استفاده را ببرد. من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی زمین کوچک محدود کنم. میخواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت می برم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند، فقط می دوند. آنها سعی می کنند به هدفی دور و دراز دست بیابند، اما در وسط راه چنان از نفس می افتند و خسته می شوند که اصلا مناظر زیبای محیط آرام اطراف خود را نمی بینند. وقتی به خود می آیند که پیر و فرسوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

niloo_gh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
527
امتیازها
4,013
  • #6
آذر:این دنیا به من ثابت کرد هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست.
(آسمان آذر)
 
امضا : niloo_gh

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
طلا باش و بمان تا ابد گران

این نوشته حک شده روی فندک طلا تو رمان طلاهای این شهر ارزان اند
 
امضا : Deniz78

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • #8
رمان پدرخوانده از ماریو پوزو

مردان بزرگ، بزرگ به دنیا نمی آیند. بلکه رشد می کنند.

تام هیگن: ایتالیایی ها یه لطیفه دارن، که دنیا و زندگی انقدر سخته که یه مرد برای مراقبت از خودش، باید دو پدر داشته باشه. برای همینه که اونا پدرخوانده دارن.

ویرجیل سالوتزو (ترک): من از خونریزی خوشم نمیاد. من یه تاجرم، و خون بیش از حد گرونه.

مایکل کورلئونه: هر کسی فقط کافیه اراده کنه، [اونا رو بکشه] و مشکلی نخواهد داشت. قسمت سختش همینه؛ اراده کردن.
 
امضا : نگار 1373

.Asal.r

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
14,590
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #9
از قیافه کسی خوشش نیاد دکورشو میاره پایین!

این گروه خشن
 
امضا : .Asal.r

فاطم

مدیر بازنشسته
سطح
39
 
ارسالی‌ها
6,888
پسندها
45,857
امتیازها
96,873
مدال‌ها
28
  • #10
پدر صلواتی اینا شامپوهاشونم با ما فرق داره .. ما 7 نفري از یه صابون
شتري استفاده میکردیم .. حموم اینا رو ادم ببینه با بازار شامپو فروشی قاطی میکنه
رمان زوروان
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا