متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه بهترین های رمانی

  • نویسنده موضوع Deniz78
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,598
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

(لالا)

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
46
پسندها
1,180
امتیازها
7,848
  • #11
-علی؟؟
-جونم
-دیگه قول نده..هر وقت قول میدی بیشتر میترسم...فقط بگوکه دیگه تنهام نمیذاری
-نترس...منم دیگه هیچ وقت تنهات نمیذارم
از بغلم اومد بیرون..دستامو دور صورتش قاب کردم که این کارم باعث شد نگاهمون تو هم دیگه قفل بشه...همون
جور که نگاهش میکردم گفتم
-خانوم خانوما....خوشگل تر شدیا
-علی...همه دارن نگاهمون میکنن
-بذار نگاه کنن...مگه چکارمیکنم خب
..
رمان ملکه تنهایی
 
آخرین ویرایش
امضا : (لالا)

فاطم

مدیر بازنشسته
سطح
39
 
ارسالی‌ها
6,888
پسندها
45,857
امتیازها
96,873
مدال‌ها
28
  • #12
-خب ببینین خانوم حبیبی ... من برادرم هنوز اینجا نیست ولی شما مسوئلیت شش تا پسر رو باید
به عهده بگیرین ... پدرشون هم فعلا جایی هستن .
همینکه اینو گفت قلبم درد گرفت ! شش تا پسررررررررررررررر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو جیبوتی هم دیگه کسی 6 تا بچه نمیاورد ! بابا لامصب وسط این شب جمعه هات یه فاصله
مینداختی ! یکم جلوگیري ! این قرص ضدبارداري رو واسه چی ساختن خب ؟؟؟؟ واسه
دوش گرفتن که نساختن ! واه واه !
رمان زوروان
 

.:|Reihane|:.

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
822
پسندها
7,441
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #13
وقتی جوابی از او دریافت نکرد نگران تر از قبل نالید:
-آراس...
-نفسم باش
-چی؟!خدای من فکر کردم مُردی! ترسیدم روانی.چرا نگفته بودی که آسم داری؟!
آراس چشمانش را باز کرد و به چشمان طوسی نازنین زل زد.
-مثل امروز که شدی دلیل نفسام،نفسم بمون
-منظورتو نمی فهمم! عقلتو از دست دادی؟!
-آره عقلمو از دست دادم دوست دارم!


آتشی بر پیکر جانم
 
امضا : .:|Reihane|:.

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #14
چای مینوشم با طعم گذشته و یاد اوست که “هرازگاهی” مرا به خلسه آن حضور سبز میبرد.
در تراس باز میشود و عطر یغماست که میپیچد لا به لای سردیم…کنارم مینشیند…با لبخند نگاهم میکند…طعم لذت میدهد چشمانش! نمیتوانم آنگونه که میخواهد نگاهش کنم اما تمام تلاشم را میکنم…سعی میکنم که نگاهم طعم عادت ندهد!

#️⃣ #اینجازنیعاشقانه_میبارد جلد دو از فاطمه حیدری

ژانر#تلخ #عاشقانه
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #15
نگاه در چشمان بیمارش میدوزم! بغض را قورت میدهم…اما..نه نمیشود..همیشه باریدن یعنی زن..زن یعنی همیشه باریدن!
اینجا هوا ابریست…آنجا را نمیدانم! اینجا نفس تنگ است..آنجا را نمیدانم! اینجا دنیایم اندازه آغوشیست که یکبار هم لمسشان نکرده…اینجا…نجیبانه دور میشوم..نانجیبانه قلبم پا میکوبد!
اینجا زنی عاشقانه میبارد..اشتباه نکن…همه جا زنان میبارند…گاهی عاشقانه..گاهی عارفانه…گاهی … گاهی زنان تنها میبارند…بی هیچ بهانه!

#⃣ #اینجازنیعاشقانه_میبارد جلد یک از فاطمه حیدری
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #16
گد میزنم ، روزگار دهن کج میکند ، دوستانم بی محلی … تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زدی … لبخندی به وسعت آغوشه پدری که گاهی بود و نبودش تفاوتی نمیکند … اما فقط گاهی … شیرم را با عسلی چشمانت نوشه جان میکنم … و بزرگ میشوم … به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم و میفهمم روزی زندگیم به خاطره درده احساس تو فلج خواهد شد! من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام!! من … من هنوزم مومن لبخند های نادره توام! و تو … و تو ای بلندترین آستانه دردهای زمینی، تنها قِبله من، کعبه قلب توست!!

#دست خط خدا از فاطمه حیدری
 
امضا : Deniz78

HELIA

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
701
امتیازها
3,678
مدال‌ها
7
  • #17
هی واسه شهاب چشم وابرو میومدم که بابا عمو پشت سرته شهاب دست از حرف زدن برداشت ونگاهم کرد یه لبخند بهش زدم که فک کرد شوخی کردم باهاش بعدم گفت:
-خب باشه مگه من از بابام میترسم؟من فقط از جی افم میترسم.
عمو کامران-شهاب از کی میترسی؟
شهاب باترس برگشت وگفت:
-من؟ من از شما میترسم
عمو-نه یه چیز دیگه گفتی
-اهان gf؟
عمو-همون
شهاب-منظور گوجه فرنگی بود مخففش کردم شد جی اف
-تو از گوجه میترسی چرا؟
-خو با اجازه تون چون وقتی ادم میخورتش باید یه شب کلا مهمون دستشویی باشه
رمان دوراهی
 

MehrDãd.K

کاربر فعال
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,234
پسندها
70,699
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
سن
26
  • #18
پژمان که دید الان شاهین از فضولی منفجر می شود گفت:بیاین کیفش رو وارسی کنیم.شرط می بندم یه مدرک جرمی توش هست!

شاهین اخمی کرد و گفت:کیف رو قاپیدی؟

پژمان گفت:خودش جاش گذاشت.دیدی که چقدر عجله داشتن!

شاهین سری تکان داد و به سمت پژمان رفت و کنارش نشست.هر چهار نفر با ذوق کیف را نگاه کردند و خود پژمان زیپ طلایی رنگش را کشید.کیف که نبود،انبار وسایل شخصی بود!پژمان و فواد سوتی کشیدند و شاهین وسایلش را دانه به دانه بیرون کشید؛انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش پژمان را برای نگه داشتن کیف بازخواست می کرد.

دفترچه،کارت اعتباری،کارت تلفن،آدامس اکالیپتوس که چهار تا تویش بود و چندی بعد در دهان پژمان و شاهین و سامان و فواد کش می آمد،بطری آب معدنی،رژلب،از هر کوفتی که بگیری تویش بود. اما از همه مهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Fati.D

رفیق جدید انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
51
پسندها
2,554
امتیازها
16,023
مدال‌ها
8
  • #19
امیر بهادر: من که اصراری ندارم، تو خودت مختاری یا نرو، یا که بمان، یا که نگهت می دارم!

حاکم
 

Fati.D

رفیق جدید انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
51
پسندها
2,554
امتیازها
16,023
مدال‌ها
8
  • #20
اميربهادر: پریزاد؟!
-جانم؟!
امیربهادر به نرمی لای چشمانش راباز کرد.پلکش می لرزید. لبخند نصفه و نیمه ای کنج لبش بود: بپرسم یه چیزی؟!
-آره!معلومه...بپرس!
آب دهانش را قورت داد.لب هایش کمی خشک بود: وقتی حالم خوبه و...سر و مر جلو روت وایسادم...حرومه!همین که رو به قبله ام کنن...حلالم بهت؟!
پریزاد مبهوت نگاهش کرد: خدا نكنه!چیو میگی؟!
--بوسیدی!از اینکارا، دزدکی نداشتیم!داشتیم؟
صورت پریزاد به سرعت سرخ شد.معذب و لبخند به لب کمی فاصله گرفت:بیدار بودی؟!
امیربهادر محو او بود با آن چشمانی که گویی دیگر میل به بسته شدن نداشتند: عطرت که پیچید تو سرم، پریدم!
-پس...چرا...هیچی نگفتی؟!
--که عقلمم از سرم بپره!
پریزاد با لبخند به او زل زده بود: پرید؟!
امیربهادر خیره به رخ یار با صورتی که از درد کمی جمع شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا