- ارسالیها
- 51
- پسندها
- 2,554
- امتیازها
- 16,023
- مدالها
- 8
حاجی: یاشار دشمنت نیست…شماها نون و نمک ِ همو خوردین تو عالم ِ فامیلی شرف نداره اگه بخواین پشت ِ هم صفحه بذارین!
امیربهادر نیشخند زد: آره یاشار دشمنم نیست.دشمن به کل هیکل ِ اون بی شرف، شرف داره چون ته ِ تهش تکلیفش با خودم و خودش معلومه.ولی می ترسم از همین نون و نمک خورده ای که نمکدون شکست و ککش نگزید و پشتم هزار و یک حرفو زد تا کمرمو بشکنه! از دشمن نمی ترسم حاجی…از نارفیقی می ترسم که ادعاش مردونگی ِ!
حاج صادق مات و حیران مانده بود از چیزهایی که برای اولین بار از زبان امیربهادر می شنید: چی شده؟حرف بزن بفهمم دردتو!
-دیدی تا امروز پشت ِ اون مرتیکه یا هر کس و ناکس ِ دیگه ای پیشت صفحه...
امیربهادر نیشخند زد: آره یاشار دشمنم نیست.دشمن به کل هیکل ِ اون بی شرف، شرف داره چون ته ِ تهش تکلیفش با خودم و خودش معلومه.ولی می ترسم از همین نون و نمک خورده ای که نمکدون شکست و ککش نگزید و پشتم هزار و یک حرفو زد تا کمرمو بشکنه! از دشمن نمی ترسم حاجی…از نارفیقی می ترسم که ادعاش مردونگی ِ!
حاج صادق مات و حیران مانده بود از چیزهایی که برای اولین بار از زبان امیربهادر می شنید: چی شده؟حرف بزن بفهمم دردتو!
-دیدی تا امروز پشت ِ اون مرتیکه یا هر کس و ناکس ِ دیگه ای پیشت صفحه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.