باز هم دلم میگیرد .وقتی پشت پنجره می ایستم و به صدای باران پاییزی گوش می دهم.به مردمانی نگاه می کنم که برای در امان ماندن از باران ،به هر طرف می دوند.و خیابان دیگر مثل قبل شلوغ نیست.در بین همه ی این ها جای یک نفر هم خالی است.جای تو!تویی که باید اینجا میبودی تا من سرم را بر روی شانه هایت تکیه دهم.با هم به موسیقی پاییز گوش کنیم.اما حیف حالا که نیستی .اشک های اسمان با اشک های من یکیست.