- تاریخ ثبتنام
- 11/8/18
- ارسالیها
- 4,868
- پسندها
- 77,358
- امتیازها
- 95,555
- مدالها
- 48
سطح
46
هوممچه باحال
هوممچه باحال
رمانتیک ترین صحنه ی زندگیم این بود:
آقا من یه پسرخاله دارم اسمش علیرضا ست..این پسرخاله ی من داداش رضاییم هم هست
یه بار اومده بود دمِ مدرسه دنبالِ من[دقیقا هفته ی پیش]بچه ها مسخره بازی در میاوردن این پسر خوشکله کیه و اینا
منم رگ خواهرانم بالا زد گفتم بهش توهین کردین با من طرفین
اونام افتادن دنبالم حالا من بدو اونا بدو
آخرش خوردم به یکی
اونم بغلم کرد
که بچها هنگ کردن بعدم شروع کردن به دست زدن که مبارکه و فلان و چرا به ما نگفتی و اینا
برگشتم دیدم علیرضاست
حالا عرضم به خدمتتون که من و علی هنگ کرده به هم نگاه میکردیم
اونا همینجوری داد و فریاد میکردن که معاونِ مدرسه سر رسید
صدای اینا رو شنید اومد گفت چخبره
یکی از رفیقای اسکلم اومد گفت...
آقا من هر جوری که بگی این و زدممن بودم میرفتم اون دختررو میزم خخخخخخ
کاش میشد بخوامبخوای میشه