نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
دنباله دار آخرین چیزی که Copy کردی رو اینجا Paste کن!
- نویسنده موضوع °.ELENA.°
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 122
- بازدیدها 3,105
- کاربران تگ شده هیچ
- وضعیت
- ارسالی‌ها
- 50
- پسندها
- 898
- امتیازها
- 6,833
- مدال‌ها
- 6
3_الیزابت باتوری (Elizabeth Bathory)
5 شخصیت خونخوار تاریخ
در طول قرن شانزده میلادی، این زن مجارستانی با قتل عام بیش از 650 نوجوان، به «شاهزاده خونین» لقب گرفت. داستان قتل‌ها و وحشی‌گری‌های او توسط شاهدان بسیاری بعد از دستگیری باتوری تایید شد. این داستان‌ها، الیزابت باتوری را همچون یک قاتل زنجیره‌ای توصیف می‌کنند. او معتقد بود با حمام کردن در خون دختران باکره، می‌تواند جوانی خود را برای مدتی طولانی حفظ کند. بر اساس اطلاعات موجود، الیزابت باتوری علاوه بر حمام کردن در خون افراد، بخش‌هایی از بدن آنان را نیز می‌خورد. جالب است بدانید که نام او به عنوان نیرومندترین قاتل زن در کتاب گینس نیز به ثبت رسیده است!
5 شخصیت خونخوار تاریخ
در طول قرن شانزده میلادی، این زن مجارستانی با قتل عام بیش از 650 نوجوان، به «شاهزاده خونین» لقب گرفت. داستان قتل‌ها و وحشی‌گری‌های او توسط شاهدان بسیاری بعد از دستگیری باتوری تایید شد. این داستان‌ها، الیزابت باتوری را همچون یک قاتل زنجیره‌ای توصیف می‌کنند. او معتقد بود با حمام کردن در خون دختران باکره، می‌تواند جوانی خود را برای مدتی طولانی حفظ کند. بر اساس اطلاعات موجود، الیزابت باتوری علاوه بر حمام کردن در خون افراد، بخش‌هایی از بدن آنان را نیز می‌خورد. جالب است بدانید که نام او به عنوان نیرومندترین قاتل زن در کتاب گینس نیز به ثبت رسیده است!
امضا : K_H
- ارسالی‌ها
- 233
- پسندها
- 9,856
- امتیازها
- 30,873
- مدال‌ها
- 2
(( گنج )) (( جنگ )) میشود ،
(( درمان )) (( نامرد )) و
(( قهقهه )) (( هق هق )) !!
ولی (( دزد )) همان (( دزد )) است
و (( گرگ )) همان ((گرگ )) ...
آری نمی دانم چرا (( من )) (( نم )) زده است
و (( یار )) (( رای )) عوض کرده است .
(( راه )) گویی (( هار )) شده
و (( روز )) به (( زور )) میگذرد،
(( اشنا )) را جز در (( انشا )) نمیبینی
و چه (( سرد )) است (( درس )) زندگی اینجاست که (( مرگ )) برایم (( گرم )) میشود
چرا که (( درد )) همان (( درد )) است ،
دلم (( ارامش )) وارونه میـــــــــــخواهد
کلماتش وارونس :)
---------------------
اوه!...اینو خیلی وقته پیش کپی کرده بودم که:|
(( درمان )) (( نامرد )) و
(( قهقهه )) (( هق هق )) !!
ولی (( دزد )) همان (( دزد )) است
و (( گرگ )) همان ((گرگ )) ...
آری نمی دانم چرا (( من )) (( نم )) زده است
و (( یار )) (( رای )) عوض کرده است .
(( راه )) گویی (( هار )) شده
و (( روز )) به (( زور )) میگذرد،
(( اشنا )) را جز در (( انشا )) نمیبینی
و چه (( سرد )) است (( درس )) زندگی اینجاست که (( مرگ )) برایم (( گرم )) میشود
چرا که (( درد )) همان (( درد )) است ،
دلم (( ارامش )) وارونه میـــــــــــخواهد
کلماتش وارونس :)
---------------------
اوه!...اینو خیلی وقته پیش کپی کرده بودم که:|
امضا : ــDish Dinــ
- ارسالی‌ها
- 2,725
- پسندها
- 33,245
- امتیازها
- 66,873
- مدال‌ها
- 32
لبخند ^_^
ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻗﺴﻢ می‌دم ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ می‌زنین ﻭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺎﺭﯾﻦ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻧﮑﺸﯿﻦ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﮎ ﻟﯿﺴﺎﻧﺴﻢ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﺧﺮ ﮐﺸﯿﺪﻩ کجا ﺑﺒﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻥ...؟!
forum.1roman.ir
امضا : فاطمه عبدالهی
- ارسالی‌ها
- 1,196
- پسندها
- 67,265
- امتیازها
- 80,673
- مدال‌ها
- 27
در حال تایپ - رمان قهوه زندگی|mehrabi83 کاربر انجمن یک رمان
کد رمان: 1823 ناظر: نسترن بانو به نام مناسب ترین واژه ها به رسم محبت به نام خدا نام رمان: قهوه زندگی نام نویسنده: mehrabi83 ژانر: اجتماعی، عاشقانه خلاصه: قهوه های تلخم شیرین شدند با تو؛ و تو، تحولی بودی آنچنان بزرگ که زندگی ام را زیر و رو کرد و این چنین بود که قهوه زندگی بر من شیرین...
forum.1roman.ir
امضا : mehrabi83
- ارسالی‌ها
- 46
- پسندها
- 827
- امتیازها
- 4,848
قطعا دو
چند روز پیش، تو ازمایشگاه، معلم فیزیک به من گفت: (خیلی مثل پسرایی! شبیه دخترا نیستی!)
این حرف اون به این دلیل بود که من سعی ای برای تمیز کردن روپوش سفیدم، که با دوده ی کتری سیاه شده بود نکردم...
اون روز خیلی ساده از کنارش گذشتم...
چند ماه پیش هم وقتی حرفی در مقابل درد و دل های دوستم نداشتم، بهم گفت بی احساس! تو بلد نیستی به بقیه "دل داری" بدی!
دوده، روی روپوش سفید، نه با اب پاک میشه نه با تکون دادن! فقط و فقط کار رو خراب تر میکنه!
دل داری دادن، چه فایده ای داره، وقتی هیچ مشکلی حل نمیشه؟
دلم میخواست بهشون بگم: من بی احساس نیستم. من مثل پسر ها نیستم. فقط صبر کردن رو بلدم!
صبر میکنم تا وقتی که بتونم با قدرت روپوش سفید ازمایشگاه رو توی سبد رخت های چرک بندازم!
صبر میکنم تا وقتی که بتونم یه...
این حرف اون به این دلیل بود که من سعی ای برای تمیز کردن روپوش سفیدم، که با دوده ی کتری سیاه شده بود نکردم...
اون روز خیلی ساده از کنارش گذشتم...
چند ماه پیش هم وقتی حرفی در مقابل درد و دل های دوستم نداشتم، بهم گفت بی احساس! تو بلد نیستی به بقیه "دل داری" بدی!
دوده، روی روپوش سفید، نه با اب پاک میشه نه با تکون دادن! فقط و فقط کار رو خراب تر میکنه!
دل داری دادن، چه فایده ای داره، وقتی هیچ مشکلی حل نمیشه؟
دلم میخواست بهشون بگم: من بی احساس نیستم. من مثل پسر ها نیستم. فقط صبر کردن رو بلدم!
صبر میکنم تا وقتی که بتونم با قدرت روپوش سفید ازمایشگاه رو توی سبد رخت های چرک بندازم!
صبر میکنم تا وقتی که بتونم یه...
امضا : Sspring
- ارسالی‌ها
- 130
- پسندها
- 5,230
- امتیازها
- 20,763
- مدال‌ها
- 11
هتل کالیفرنیا(آهنگی که دوستم معرفی کرد ....حسش نبود تایپ کنم 
)
)امضا : SilenT_love
- وضعیت
موضوعات مشابه
