روباه به شازده کوچولو: برای من تو هم مثل هزاران پسر بچه ی دیگه ای هستی که در این دنیا زندگی می کنن و من هیچ نیازی به تو ندارم. برای تو هم من مثل هزاران روباه دیگه ی این دنیا هستم.
ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیازمند خواهیم شد.
تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود.
شازده کوچولو گفت : کم کم دارد دستگیرم مى شود.
یک گلى هست که گمانم مرا اهلى کرده باشد.
روباه گفت : خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است :
بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید.
آنچه اصل است. از دیده پنهان است.
فقط بچه ها می دانند که در جستجوی چه هستند.
من یک روز چهل و سه بار
غروب خورشید را دیدم.
تو که می دانی آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد
غروب خورشید را دوست می دارد..
- پس تو آن روز که چهل و سه بار
غروب خورشید را تماشا کردی زیاد دلت گرفته بود؟