فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار عمان سامانی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 446
  • کاربران تگ شده هیچ

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
کیست این پنهان مرادر جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خود نمایی می‌کند
ادعای آشنایی می‌کند
کیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یارب نیاید کاین منم!
متصلتر با همه دوری به من
ازنگه با چشم و از لب با سخن!
خوش پریشان با منش گفتارهاست
در پریشان گوئیش اسرارهاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال
حسن خود بیند بسرحد کمال
از برای خودنمایی صبح و شام
سر برآرد گه ز روزن گه ز بام
با خدنگ غمزه صیددل کند
دید هرجا طایری بسمل کند
گردنی هر جا درآرد در کمند
تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست
با کمال دلربایی در الست
جلوه‌اش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزه‌اش را قابل تیری نبود
لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوه‌اش هرجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
پرده‌ای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را بر داشتند
ساقئی با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر ش*ر..اب
پس ندا داد او نه پنهان، برملا
کالصلا ای باده خواران الصلا
همچو این می خوشگوار وصاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست
حبذازین می که هر کس م**س.ت اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هرکه این می خورد جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت
جملۀ ذرات از جا خاستند
ساغر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را بر زد، ندا
ای که از جان طالب این باده‌یی
بهر آشامیدنش آماده‌یی
گرچه این می را دوصد مستی بود
نیست را سرمایۀ هستی بود
از خمار آن حذر کن کاین خمار
از سرمستان برون آرد دمار
در دو رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آمادۀ این باده شو
این نه جام عشرت این جام و لاست
درد او در دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را ز می خالی کند
انبیا و اولیا را بانیاز
شد بساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش
سر ببالا یکسر از برنا و پیر
لیک آن منظور ساقی سر بزیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعه‌یی از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان دردست ساقی مال مال
جام بر کف؛ منتظر ساقی هنوز
اللّه اللّه غیرت آمد غیر سوز
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
شمارهٔ ۱

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

به پرده بود جمال جمیل عزوجل
بخویش خواست کند جلوه‌یی به صبح ازل
چو خواست آنکه جمال جمیل بنماید
علی شد آینه، خیر الکلام قل و دل
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
به چشم خودبین در آینه مشاهده کرد
بدید خود را بی ضدوند و شبه و بدل
مقدس ازلی از چه؟ از حدوث و نقوص
منزه ابدی از چه؟ از عیوب و علل
از آن مشاهده، مشهود گشت، عشق بدیع
مطول‌ست معانی، بیان آن اطول
چگونه عشقی، درنده‌ی تمام حجب
چگونه عشقی، سوزنده‌ی تمام ملل
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
شمارهٔ ۲

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

بزرگ مایه‌ی ایجاد قادر ازلی
ز نور پاک جمال محمدست و علی
ز نور پاک جمال محمد و علی‌ست
بزرگ مایه‌ی ایجاد قادر ازلی
دو دست کار کنند این دو دستیار وجود
از این دو دست قوی، دستگاه لم یزلی
بصورتند دو، لیکن بمعنی‌اند یکی
مبینشان دو، که باشد دوبینی از حولی
بکوب حلقه‌ی طاعت، در مدینه‌ی علم
کننده‌ی در خیبر ببازوان یلی
چو در گشوده شد آنگه بشهر، یابی راه
بلی، بری به نبی راه، با ولای ولی
نبی کند زولی قصه، چون گلاب از گل
ببو بصدق و رها کن طبیعت جعلی
زمانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
شمارهٔ ۳ - ایضاً

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن
عرش، فرش پایکوب تست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟
بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان
گرد و عالم بایدت در زیر شهپر داشتن
بهر دیناری، کش از خاکست، پذرفتن وجود
بهر دیبائی کش از کرم‌ست، گوهر داشتن:
ای مسلمان تابکی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا بکی کین برادر داشتن؟
سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا بکی
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟
تا بچند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
شمارهٔ ۴

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

می‌دهی ساغر بیاد آن لب میگون مرا
ساقی امشب می‌کنی، تا کی بساغر خون مرا؟!
مدعی پیوسته گوید عیب او، غافل که عشق
چهره‌ی لیلی نمود از دیده‌ی مجنون مرا
در درون خلوت دل، عشق آن زیبا جمال
در نیامد تا نکرد از خویشتن، بیرون مرا؟
صدهزار افسون بکارش کردم و رامم نگشت
تا که رام خویش کرد او با کدام افسون مرا
چشم او آمد بیادم، هوشیاران همتی
تا نپندارد ز مستان، شحنه بیند چون مرا
چشم بیمارش چنان کرده‌ست بیمارم که نیست
چشم بهبود و تن آسانی ز افلاطون مرا
در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
شمارهٔ ۵

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
صلای سرخوشی ای صوفیان درد آشام
دمید نیره اللّه از چه طور این نور
که برد ز آینه‌ی روزگار، زنگ ظلام
چه خوش نسیم‌ست اللّه که از تبسم او
شکوفه‌ی طرب از هر کنار شد بسام
مشام شیران شد، زین نسیم، عطر آمیز
چه باک ازینکه سگان را فرو گرفت ز کام
غلام روی کسی‌ام که بر هوای بهشت
ز جای خیزد، خیز ای بهشت روی غلام
بریز خون کبوتر ز حلق بط به نشاط
بساغر ای بت طاووس چهر کبک خرام
می کهن به چنین روز نو، بفتوی عقل
بخور حلال،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
شمارهٔ ۶

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو
دگرچه شد که ز من کرده‌یی تهی پهلو
تو سرونازی و بر چشم منت باید جای
که جای سروبسی خوشترست بر لب جو
تراست نازش کبک و چمیدن طاووس
تراست صولت شیر ورمیدن آهو
بزلف پیچان، بنهاده‌یی دو صد نیرنگ
بچشم فتان، بنهفته‌یی دو صد جادو
گهی سراغ کنی از دلم، گهی از تن
بجان خود که تو واقف ترستی از هر دو
مراست یکتن و آنهم هلاک آن رخسار
مراست یکدل و آنهم اسیر آن گیسو
تو در خرامش و نازی و من ز فرقت تو
ز ناله همچون نالم ز مویه همچون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
شمارهٔ ۷

عمان سامانی
عمان سامانی
» قصاید

دایم بیاد قامت آن سرو کشمری
ما را چوبید لرزد، قلب صنوبری
اللّه که قامت الف آسای آن نگار
مانند دال، پشت مرا کرده چنبری
بهرام و تیر و کیوان در رتبه کیستند
ای زهره‌ی ترا مه و خورشید، مشتری؟
جامی بده که خاطر توحید زای من
شیر آورد ز شوق به پستان مادری
طوطی فکرتم ز دراری طرازها
مقدار بشکند به سخن گفتن دری
بگشاید از نشاط، سر نافه‌ی مراد
و آفاق را به توفد مغز از معطری
سر بر زند ز گلشن تحقیق من گلی
الفرع بالثریا و الاصل بالثری
منگر به خاکساری و بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا