متون و دلنوشته‌ها پآ‍رت‍ي‍ ک‍ل‍م‍آ‍ت ق‍❤ب‍ من‍ !

[آقای گودرزی]

تو یادت نیست …
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتن ات
دلی را به دریا زدم
که از آب میترسید.

« سید علی سالحی »

 

[آقای گودرزی]

دریغ که میکنند،

شک شروع میشود.

 

[آقای گودرزی]

قلبم را چون سکه ای
بارها برایت بالا انداختم
اما هر سویش
درآمده
من خودم را به تو باختم!

 

[آقای گودرزی]

همه اش که نباید ترسید…

راه که بیوفتیم ترسمان میریزد

 

[آقای گودرزی]

«صابر ابر»


حسادت کردم
آنقدر که در خواب بودی، آرام و بی نیاز …
دلم خواست خواب باشم تا تو را در خودم ببرم.
به تو زیباترین را نشان بدهم
تا تو مرا صبح برای همه تعریف کنی …

 

[آقای گودرزی]

«صابر ابر »


در این دار یک چله کشیده میشود، از این چله یک بافت قیچی میشود
و
فقط یک بار
خودتان ببافید…

 

[آقای گودرزی]

تاریخ چیست؟
تمامِ روزهایی که تورا داشتم.

« صابر اَبَر »

 

[آقای گودرزی]

تو آن یک نفری که من سال ها از بودنش میگویم
یک نفر بود …
تو همانی!
آن.

« صابر اَبَر »

 

[آقای گودرزی]

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط [COLOR=rgb(243, 121...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[آقای گودرزی]

ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند

و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد دیدند