پیانو
در عصرگاهی آمیخته از صورتی و خاکستری،
میدرخشد پیانویی،
بوسه میزند
بر دستی ظریف،
و آوایی بسیار سبک چونان پر،
بسیار قدیمی، آرام و دلفریب،
میگردد و میچرخد
هراسان و رازآلود،
در اتاقی که مدتها
عطرآگین ِ بوی « او» بود.
این چیست؟
مگر گاهوارهای ناگاه،
که میپرورد به نوازش،
آهسته آهسته
هستی تهی دست مرا؟
چه میخواستی از من،
ترانهء دلفریب ِ بازیگوش؟
چه میخواستی،
مقطع ترجیع بند مردد!
که همین زودیها
کنار پنجرهای نیمگشوده بر باغچهای کوچک،
جان میسپارد.