You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
برادر خواجه عادل طاب مثواه | | پس از پنجاه و نه سال از حیاتش |
به سوی روضهی رضوان سفر کرد | | خدا راضی ز افعال و صفاتش |
خلیل عادلش پیوسته بر خوان | | وز آنجا فهم کن سال وفاتش |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
زان حبه خضرا خور کز روی سبک روحی | | هر کاو بخورد یک جو بر سیخ زند سی مرغ |
زان لقمه که صوفی را در معرفت اندازد | | یک ذره و صد مستی یک دانه و صد سیمرغ |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس | | چرا بایدت دیگری محتسب |
و من یتق الله یجعل له | | و یرزقه من حیث لا یحتسب |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق | | چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست |
سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است | | خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه | | که در این مزرعه جز دانهی خیرات نکشت |
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف | | که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت |
آنکه میلش سوی حقبینی و حقگویی بود | | سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
بهاء الحق و الدین طاب مثواه | | امام سنت و شیخ جماعت |
چو میرفت از جهان این بیت میخواند | | بر اهل فضل و ارباب براعت |
به طاعت قرب ایزد میتوان یافت | | قدم در نه گرت هست استطاعت |
بدین دستور تاریخ وفاتش | | برون آر از حروف قرب طاعت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
رحمان لایموت چو آن پادشاه را | | دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت |
جانش غریق رحمت خود کرد تا بود | | تاریخ این معامله رحمان لایموت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
روح القدس آن سروش فرخ | | بر قبهی طارم زبرجد |
میگفت سحر گهی که یا رب | | در دولت و حشمت مخلد |
بر مسند خسروی بماناد | | منصور مظفر محمد |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقتشناس | | به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد |
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش | | به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد |
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس | | که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش | | از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
با آن وجود و آن عظمت زیر خاک رفت | | در نصف ماه ذیقعد از عرصهی وجود |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس | | آمد حروف سال وفاتش امید جود |