- ارسالیها
- 2,021
- پسندها
- 12,351
- امتیازها
- 38,673
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #1
نمیدونم چند سالم بود...
شاید ده، دوازده سال...
شایدم هم کوچیکتر...
توی تلوزیون فیلمش رو دیدم...
یه عروسک بود که روی آب شناور بود...
و یکم اونور ترش یه دختربچه... یه دختر چهار یا پنج ساله...
مرده بود!
مامانش هم اونطرف تر بود،
سوخته!
یه عالمه آدم روی آب شناور...
که همشون مرده بودن!
هیچکدوم سرباز نبودن
نظامی هم نبودن...
من خیلی بچه بودم...
اما قلبم خیلی درد گرفت!
اصلا همه وجودم درد گرفت!
حس کردم دندونام روی هم قفل شدن...
از همون سن بود که یه حسی درونم شکل گرفت؛
یه انگیزه...
همیشه دلم میخواست یه روزی برسه که من منتقم اون دختربچه باشم...
اما یه چیز رو خوب فهمیدم...
اینکه من با این که سنم کمه،
با یه دشمن بزرگ طرفم
دشمنی که براش فرقی نمی کنه من نظامی ام یا بچه م!
دشمنی که ازم نمی پرسه من امریکا...
شاید ده، دوازده سال...
شایدم هم کوچیکتر...
توی تلوزیون فیلمش رو دیدم...
یه عروسک بود که روی آب شناور بود...
و یکم اونور ترش یه دختربچه... یه دختر چهار یا پنج ساله...
مرده بود!
مامانش هم اونطرف تر بود،
سوخته!
یه عالمه آدم روی آب شناور...
که همشون مرده بودن!
هیچکدوم سرباز نبودن
نظامی هم نبودن...
من خیلی بچه بودم...
اما قلبم خیلی درد گرفت!
اصلا همه وجودم درد گرفت!
حس کردم دندونام روی هم قفل شدن...
از همون سن بود که یه حسی درونم شکل گرفت؛
یه انگیزه...
همیشه دلم میخواست یه روزی برسه که من منتقم اون دختربچه باشم...
اما یه چیز رو خوب فهمیدم...
اینکه من با این که سنم کمه،
با یه دشمن بزرگ طرفم
دشمنی که براش فرقی نمی کنه من نظامی ام یا بچه م!
دشمنی که ازم نمی پرسه من امریکا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.