- ارسالیها
- 463
- پسندها
- 21,018
- امتیازها
- 40,273
- مدالها
- 20
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #1
مرد آرام و قرار نداشت. روی صندلی انتظار مینشست و پا میشد. دستانش یخ زده بودند، به نفسنفس افتاده بود و نمیتوانست فکر کند. بارها و بارها در ذهن خود صحنهای را مجسم میکرد که همهچیز به خوبی تمام شده است. تا اینکه دکتر در اتاق عمل را باز کرد. با خود کلنجار میرفت که چگونه خبر را به مرد بدهد. مرد او را ملکهی موت خود تصور میکرد. هر قدر به مرد نزدیکتر میشد، مرد احساس میکرد که به مرگ نزدیکتر شده است؛ دکتر به مرد رسید. بدون مقدمه گفت...!
.
.
.
.
.
.
اولین علتی که در مورد نگرانی مرد به نظرتان رسید چه چیزی بود؟
۱-مرد نگران به دنیا آمدن فرزندش بود.
۲-مرد نگران همسرش بود.
۳-مرد نگران دوست صمیمی خود بود.
۴-مرد نگران کسی بود که به او آسیب زده بود.
...
.
.
.
.
.
.
اولین علتی که در مورد نگرانی مرد به نظرتان رسید چه چیزی بود؟
۱-مرد نگران به دنیا آمدن فرزندش بود.
۲-مرد نگران همسرش بود.
۳-مرد نگران دوست صمیمی خود بود.
۴-مرد نگران کسی بود که به او آسیب زده بود.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.