- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #1
در اتاقی ده متری که دیوارهایش ترک برداشته بود و لامپی کمنور، فضا را تا حدودی روشن میکرد، بر روی تشکی دراز کشیده بود که فرشی لاکیرنگ با گلهای برجسته زردرنگ، بهعنوان زیرانداز داشت که ناهمواریهای کف زمین را میپوشاند و تا حدودی نرم و راحت بود. همینکه حرکتی به خود داد تا از جا برخیزد، ضعف و ناتوانی مانع از آن شد و دوباره از حال رفت. بهدرستی نمیدانست چه مدت طول کشید تا دوباره به خود آمد و هوش و حواس از دسترفته را تا حدودی بازیافت. اما هرچه به مغزش فشار آورد، نه چیزی از آنچه بر او گذشته به یادش آمد و نه از حادثهای که باعث آن همه جراحت و آسیبدیدگی شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.