متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه _عاشقانه می نویسم| ماكان هامرز _

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 187
  • کاربران تگ شده هیچ

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1

80461_39335_normal.jpg




در اتاقی ده متری که دیوارهایش ترک برداشته بود و لامپی کم‌نور، فضا را تا حدودی روشن می‌کرد، بر روی تشکی دراز کشیده بود که فرشی لاکی‌رنگ با گل‌های برجسته زردرنگ، به‌عنوان زیرانداز داشت که ناهمواری‌های کف زمین را می‌پوشاند و تا حدودی نرم و راحت بود. همین‌که حرکتی به خود داد تا از جا برخیزد، ضعف و ناتوانی مانع از آن شد و دوباره از حال رفت. به‌درستی نمی‌دانست چه مدت طول کشید تا دوباره به خود آمد و هوش و حواس از دست‌رفته را تا حدودی بازیافت. اما هرچه به مغزش فشار آورد، نه چیزی از آنچه بر او گذشته به یادش آمد و نه از حادثه‌ای که باعث آن همه جراحت و آسیب‌دیدگی شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا