- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #11
من به ماری فکر می کردم. به صدایش. به گونه هایش. به دستها و موهایش. به حرکاتش و به تمام کارهایی که باهم کرده بودیم.
***
وقتی که ما غرش توپهای دشمن را می شنیدیم. توی پناهگاه سعی می کردند به ما تناسب ریاضی یاد بدهند.
***
وقتی که ما غرش توپهای دشمن را می شنیدیم. توی پناهگاه سعی می کردند به ما تناسب ریاضی یاد بدهند.