بروس وین: یادته یه بار بهم گفتی ...شاید روزی بیاد که گاتهام دیگه به بتمن نیاز نخواهد داشت؟ اون روز داره میرسه
ریچل: بروس... نمیتونی از من بخوای منتظرت بمونم
بروس وین: اون روز داره میرسه، هاروی اون قهرمانه، اون نصف خلافکارهای شهر رو انداخت زندان و این کارو بدون نقاب زدن انجام داد گاتهام به یه قهرمان نیاز داره که چهره داشته باشه.
پسر رئیس پلیس: چرا اون داره فرار میکنه؟ اونکه کاری نکرده...
گوردون: چون اون قهرمانیه که گاتهام لایقشه، اما نه قهرمانی که الان بهش نیاز داره... پس ما تعقیبش میکنیم، چون میتونه اینو درک کنه... اون قهرمان ما نیست... اون یک نگهبان خاموشه... یک محافظ بیدار... یک شوالیه ی تاریکی...
مارونی(به هاروی دنت) : برو با جوکر تصفیه حساب کن ، اون کسیه که زن تو رو کشت ، اون کسیه تو رو ... این شکلی کرد
هاروی دنت : جوکر فقط یه سگ هاره ، من کسیو می خوام که اونو از قفس ول کرد
جوکر: تو. نمی تونستی بذاری برم (بمیرم)، نه؟ این اتفاق وقتی میفته که یه نیروی غیر قابل کنترل و یه هدف تغییرناپذیر مقابل هم قرار می گیرند... تو واقعا فساد ناپذیر هستی، مگه نه؟ منو بخاطر اینکه چند لحظه اسیر خودبینی شدی نخواهی کشت... و منم تو رو نمی کشم .. چون تو خیلی سرگرم کننده ای... فکر می کنم سرنوشت اینه که من و تو تا ابد این کار رو انجام بدیم
بتمن: تو تا ابد توی یه سلول بخش روانی تیمارستان خواهی بود