رد(مرگان فریمن) خطاب به اندی( تیم رابینز):
- این دیوارا(زندان) یه جورایی مسخره ان. اول از اونا بدت میاد. بعدا بهشون عادت میکنی. بعد یه مدتی هم جوری میشه که به اونا وابسته میشی. این قانونشه... اونا برای زندگی میارن اینجا و این دقیقا همون چیزیه که ازت میگیرن.
اندی: یه چیزی درون تو هست که اونا نمیتونن بهش برسن یا لمسش کنن. اون مال خودته
رد: درباره چی صحبت میکنی؟
اندی: امید(hope)
رد: امید؟ (با لحن مسخره) بزار یه چیزی رو برات روشن کنم رفیق! امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه مرد رو دیوونه کنه. اینجا بدردت نمیخوره. بهتره به چیزی که گفتم عادت کنی!
رد:می تونستم بفهمم چرا بعضیا بهش می گن افاده ای ! آدم خیلی ساکتی بود . . . طرز راه رفتن و حرف زدنش واسه این طرفا عادی به نظر نمی اومد، سلانه سلانه راه می رفت مثه آدمی که توی پارک راه میره و بی خیال دنیاست. انگار یه کت نامرئی تنش بود که اونو در برابر اینجا محافظت میکرد، آره . . . باید اعتراف کنم که از همون اول از "اندی" خوشم اومد
اندی: زنم می گفت شناختن من کار سخنیه! مثه یه کتاب بسته می مونم! همیشه در این مورد شکایت داشت . . . خیلی زیبا بود . . . چقد دوسش داشتم، ولی نمی دونستم چطوری نشون بدم... من اونو کشتم! ماشه رو نکشیدم، ولی از خودم دورش کردم، برای همین مرد به خاطر من!
رد: این تو رو یه قاتل نمی کنه! شاید یه شوهر بد اما تو ماشه رو نکشیدی، قاتل نیستی.
اندی (تیم رابینز): میدونی مکزیکی ها در مورد اقیانوس آرام چی میگن؟
رِد (مورگان فریمن): نه.
اندی: میگن هیچ گذشته ای نداره. این دقیقاً همون جاییه که من میخوام زندگی کنم. یه جای گرم که هیچ گذشته ای نداره.
مورگان فریمن : باید اعتراف کنم بعضی وقتها غمگین میشم... از رفتن اندی باید به خودم یاد آوری کنم که بعضی پرنده ها برای قفس آفریده نشدن... پر و بالشون بیش از اندازه نورانیه... و وقتی که پرواز میکنن... اون عده ای که میدونن زندونی کردنشون گناه بود خوشحال میشن... ولی خب... جایی که توش زندگی میکنی خیلی کسل کننده تر و پوچ تر از اونه که اونا رفتن... فکر کنم دلم برای رفیقم تنگ شده...