هنک با بازی «دین نوریس» متوجه شده که باجناقش «والتر وایت» همان قاچاقچی مواد مخدری است که سالها در پی به دام انداختن او بوده. هنک به وایت میگوید که دیگر او را نمیشناسد و برای او غریبه است، و وایت پاسخ میدهد که:
«اگر راست میگویی، اگر نمیدانی من چه کسی هستم، پس شاید بهترین انتخابت این باشد که محتاطانه قدم برداری.»
بیمار سرطانی : سرطان برای من تغییر خیلی بزرگی بود که تو زندگیم ایجاد شد. دیگه شرایط ادامه دادن رو از دست دادم. کنترل اوضاع از دستم خارج شده! انسان نقشه میکشه و خدا از اون بالا بهش میخنده... .
والتر: یه مشت حرف مفت.
بیمار سرطانی : ببخشید؟
والتر : هیچوقت نذار کنترل اوضاع از دستت خارج بشه ... اونجور که خودت حال میکنی زندگی کن.
بیمار سرطانی : اره ... ولی به هر حال سرطان سرطانه!!
والتر : سرطان بره به جهنم! من بهترین روزای عمرمو با سرطان گذروندم! اولش انگار تاریخ مرگترو اعلام کردن. مدام هم پشت گوشت تکرار میکنن ولی از من می شنوی هر زندگی تاریخ خودشو داره و یه روزی تموم میشه. مدام هر چند ماه یه بار برای ازمایش میام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.